وقت هیچ وقت کم نیست
نه کیمیاگری وجود دارد نه پری قصه هایی نه ساحر پیری و نه درویشی که راه رسیدن به سرزمین خوشبختی و قصر بلورین رویاهایت را به تو نشان بدهد. همین قدر که عطر نعنا، مهربانی چند شاخه گل، کمی ایمان، کمی روی خوش، دستمال های زبر سفید و چند دانه تخم مرغ محلی وجود داشته باشد کافی است. دیدی که از چیزهای ممکن خارج نشدیم. یک کاسه ی لب پر را دور انداختیم، جای یک پرده ی نقاشی را با پرده ی دیگری عوض کردیم، یک گلدان سفال را برق انداختیم، خاک را از لب درگاهی دستشویی رُفتیم، احوال هم را خالصانه پرسیدیم، به دیدار دوستی رفتیم، فرزندان مردی را که در راه وطن کشته شده بود کمی خنداندیم، به قدر احتیاجمان کار کردیم، چیزهایی یاد گرفتیم و یاد دادیم و شب بی اضطراب و دغدغه خفتیم.
بعضی ها را دیده ام که از «وقت کم» شکایت می کنند. آنها می گویند: «حیف که نمی رسیم. گرفتاریم. وقت نداریم. عقبیم...». اینها واقعاً بیمار خیالبافی های کاهلانه ی خود هستند. وقت علی الاصول بسیار بیش از نیاز انسان است. ما وقت بی مصرف مانده و بوی ناگرفته ی بسیار در کیسه هایمان داریم؛ وقتی که تباه می کنیم، می سوزانیم و به بطالت می گذارنیم. بسیاری از ما می توانیم پنج برابر، ده برابر یا بیش برابر آنچه کار می کنیم، کار کنیم، یاد بگیریم، بیافرینیم، تغییر بدهیم.
انسان شهری، عجیب در بیکارگی و بطالت فرو رفته است: بهانه جویی، وراجی، شوخی های مبتذل خجالت آور، ولگردی های بدون عمق، وقت کشی، خواب های طولانی پیر کننده... و همیشه در انتظار حادثه ای غریب و دگرگون کننده: اگر نه معجزه ای، دست کم کرامتی... و ناگهان حل شدن جمیع مشکلات ... اما این نوع برخورد با زندگی فقط تباه کردن زندگی است.
زندگی فقط در روزمرگی اش زندگی است و می تواند سرشار از شادمانی و خوشبختی باشد: در روزمرگی سلامت، روزمرگی بدون فساد. هرچیز والای عظیمی هم در همین روزمرگی ها جاری است؛ هرچیز غول آسای تکان دهنده ی ماندگاری که به ذهنت می رسد؛ و یادت باشد که هر چیز معمولی عادی نیست. عادی، نفرت انگیز است، اما معمولی می تواند عمیق، پاک، روشن، تفکر انگیز با ابعادی از بی زمانی و بی پایانی باشد.