نظم و عدالت
ما بی نظمی را بر بی عدالتی ترجیح می دهیم.
تاریخ انتشار:
573 نفر این یادداشت را خواندهاند
0 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
این روزها درباره ی نظم زیاد گفتگو می شود، زیرا نظم چیز خوبی است و ما زیاد بدان نیاز داریم. اما بیشتر افراد هیچ گاه نظم را نشناخته اند و از آن رویایی در سر دارند که اگر در آن، نظم با حقیقت همراه نشود، آنان را به بی احتیاطی های بسیار سوق خواهد داد.
نظم چیزی است مبهم و تاریک و می تواند چندین معنا داشته باشد:
نظمی هست که همچنان در کشورهای دیکتاتورمآب حکمرواست، نظمی هست که بی نظمی را می پوشاند و نیز نظمی هست که شاعران از آن سخن گفته اند؛ و باز نظمی متعالی داریم که در دل ها و وجدان ها جاری است و نامش عشق است؛ و نظمی خونین که در آن بشر به انکار خود بر می خیزد و قدرتش در نفرت و کینه است.
کدام یک از این ها نظم کارآمد است؟ چه وقت می توان گفت که فلان شخص به زندگی خود نظمی داده است؟ آیا نه هنگامی که خود را با زندگی هماهنگ کرده و رفتارش با آنچه حقیقت می نامد مطابقت داشته باشد؟
نظم بدون تعادل و بدون موافقت مردمان نظم نیست. نظم اجتماعی، تعادل میان کسانی است که حکومت می کنند و کسانی که بر آنان حکومت می شود. این موافقت باید تحت قاعده ی عدالت صورت گیرد. نظم عدالت را تحکیم نمی بخشد؛ بلکه عدالت است که نظم را مستحکم می سازد. ما بی نظمی را بر بی عدالتی ترجیح می دهیم.
نتیجه آن که نباید فقط برای سهولت حکمرانی طالب نظم بود، بلکه باید خوب حکومت کرد تا نظمی معنی دار تحقق یابد: نظمی که در آن ملتی با خود و با سرنوشت خود در حال صلح به سر برد و هر یک از افرادش مالک سهم خویش از کار و فراغت خود باشد. کارگر بتواند بدون سختی و بی غبطه کار کند، هنرمند بتواند بی آن که بر اثر بدبختی دیگران شکنجه شود به آفرینندگی بپردازد و هرکس در آرامش درباره ی وضع خود بیندیشد.
نظم چیزی است مبهم و تاریک و می تواند چندین معنا داشته باشد:
نظمی هست که همچنان در کشورهای دیکتاتورمآب حکمرواست، نظمی هست که بی نظمی را می پوشاند و نیز نظمی هست که شاعران از آن سخن گفته اند؛ و باز نظمی متعالی داریم که در دل ها و وجدان ها جاری است و نامش عشق است؛ و نظمی خونین که در آن بشر به انکار خود بر می خیزد و قدرتش در نفرت و کینه است.
کدام یک از این ها نظم کارآمد است؟ چه وقت می توان گفت که فلان شخص به زندگی خود نظمی داده است؟ آیا نه هنگامی که خود را با زندگی هماهنگ کرده و رفتارش با آنچه حقیقت می نامد مطابقت داشته باشد؟
نظم بدون تعادل و بدون موافقت مردمان نظم نیست. نظم اجتماعی، تعادل میان کسانی است که حکومت می کنند و کسانی که بر آنان حکومت می شود. این موافقت باید تحت قاعده ی عدالت صورت گیرد. نظم عدالت را تحکیم نمی بخشد؛ بلکه عدالت است که نظم را مستحکم می سازد. ما بی نظمی را بر بی عدالتی ترجیح می دهیم.
نتیجه آن که نباید فقط برای سهولت حکمرانی طالب نظم بود، بلکه باید خوب حکومت کرد تا نظمی معنی دار تحقق یابد: نظمی که در آن ملتی با خود و با سرنوشت خود در حال صلح به سر برد و هر یک از افرادش مالک سهم خویش از کار و فراغت خود باشد. کارگر بتواند بدون سختی و بی غبطه کار کند، هنرمند بتواند بی آن که بر اثر بدبختی دیگران شکنجه شود به آفرینندگی بپردازد و هرکس در آرامش درباره ی وضع خود بیندیشد.