این دو کلمهی جادویی!
مطمئنم اگر قرار باشد امروز هم برای پلاک گلوبندش جملهای انتخاب کند، همین دو کلمه را برمی گزیند.
تاریخ انتشار:
396 نفر این یادداشت را خواندهاند
3 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
بارها با همدیگر در رستورانی یا گوشهی پارکی مینشستیم و غذایی میخوردیم. بارها شده بود که با هم به مسافرت میرفتیم، توی شهرها گشتی میزدیم و در جایی استراحت میکردیم. بارها شده بود که با هم به میهمانی دعوت شده بودیم و لحظاتی خوش را در آن سپری کرده بودیم. بارها شده بود که با هم، همصحبت شده بودیم و از هر دری سخن گفته بودیم.
بارها با همدیگر قدم زده بودیم و با هر بهانهای از خاطراتمان یاد کرده بودیم. بارها تا دیروقت به آلبوم عکسهای مشترکمان چشم دوخته بودیم و در هر صفحه و با هر عکس، پنجرهای از دنیای خاطرات برای خودمان باز کرده بودیم.
الان که هر دو پا به میانسالی گذاشتهایم هنوز هم خیلی حرفها برای گفتن داریم. هنوز هم به خیلی فرصتها نیاز داریم تا بنشینیم و گذشتهها را مرور کنیم. هنوز هم خیلی از حرفهایی را که به هم گفتهایم به یاد داریم.
ولی در این میان همیشه دو کلمه مثل سنگ نوشتههای باستانی حک شده در سینهی کوهها جاودانی شده است. مطمئنم اگر قرار باشد امروز هم برای پلاک گلوبندش جملهای انتخاب کند، همین دو کلمه را برمی گزیند. خودش میگوید همهی خاطرات و حرفهای قشنگ زندگی یک طرف، این دو کلمه را هم که روز اول به من گفتی یک طرف. میگوید دست خودم نیست؛ از قلبم بیرون نمیرود.
یقین دارم اگر بعد از این همه سال باز هم بخواهم کادویی بهش بدهم دوست دارد همین دو کلمه را رویش بخواند: «دوستت دارم.»
بارها با همدیگر قدم زده بودیم و با هر بهانهای از خاطراتمان یاد کرده بودیم. بارها تا دیروقت به آلبوم عکسهای مشترکمان چشم دوخته بودیم و در هر صفحه و با هر عکس، پنجرهای از دنیای خاطرات برای خودمان باز کرده بودیم.
الان که هر دو پا به میانسالی گذاشتهایم هنوز هم خیلی حرفها برای گفتن داریم. هنوز هم به خیلی فرصتها نیاز داریم تا بنشینیم و گذشتهها را مرور کنیم. هنوز هم خیلی از حرفهایی را که به هم گفتهایم به یاد داریم.
ولی در این میان همیشه دو کلمه مثل سنگ نوشتههای باستانی حک شده در سینهی کوهها جاودانی شده است. مطمئنم اگر قرار باشد امروز هم برای پلاک گلوبندش جملهای انتخاب کند، همین دو کلمه را برمی گزیند. خودش میگوید همهی خاطرات و حرفهای قشنگ زندگی یک طرف، این دو کلمه را هم که روز اول به من گفتی یک طرف. میگوید دست خودم نیست؛ از قلبم بیرون نمیرود.
یقین دارم اگر بعد از این همه سال باز هم بخواهم کادویی بهش بدهم دوست دارد همین دو کلمه را رویش بخواند: «دوستت دارم.»