ماهی گیری در تنگ!
از من اگر بپرسی، میگویم مهمترین خاصیت دل «رفتن» است. اصلا یکوقتهایی نمیفهمی چطور و کجا، فقط میفهمی رفت! یکی بردش. شعرا زیاد گفته اند در وصفش. یکی گفته کار ابرو بود، دیگری گفته غمزه چشم بود و خلاصه کار به خال لب هم کشیده یک جاهایی. اما در کل، دل خیلی مستعد رفتن است. یک جاهایی هم باید برود اصلا! دلی که نرود، دل نیست، سنگ است که محکم سرجایش ایستاده. تازه یک وقتهایی هم باید دل ببری! دلبر باشی؛ چون دل تنها، همیشه غصهدار است.
ولی یک جاهایی حیران می مانی بین دلی که مستعد رفتن است و کار طبیعی دل بردن. سخت میشود کمی. یک وقت به خودت می آیی و می بینی که دلت رفته! سرزنشش میکنی که کجا رفتی بیاجازه؟ اصلا مقصدی در کار هست یا سرگردان هستی؟ بعد اغلب اوقات میبینی که سرگردان شده و هی افسوس میخوری به حالش. همین میشود که میمانی بین این که بالاخره «دلبری» خوب است یا بد؟ این کلمه قشنگ و شاعرانه است یا یک جاهایی فحش هم هست؟!
حرف این است که "دلبر" باشید اما نه برای همه و همهجا. دختر و پسر و مرد و زن هم ندارد؛ مجرد و متاهل هم ندارد. این ابزار و شگردهای دلبریتان را بردارید و جایی بساط کنید که قصد صید دارید. کدام ماهی گیری را دیدید که دانسته و نادانسته، قلاب بیاندازد توی حوض یا تور بیاندازد توی تنگ؟ آخر ماهی گُلی به چه دردش میخورد؟
بعضی وقتها حواس آدم نیست که دارد با کارهایش دل تنها و سرگشتهای را بند خودش میکند. قصدی هم ندارد ها! واقعا نمیخواهد دلبری کند؛ ولی حواسش نیست و تور را انداخته توی تنگ. ماهی گُلی هم خوشحال است که لابد قرار است برود توی حوض پیش یک ماهی دیگر.
تور را باید جای درستی انداخت. ماهی هم نباید بازیگوش باشد. باید فقط خودش را اسیر توری کند که صیادِ حواس جمعی دارد؛ صیادی که واقعا پی صید آمده.