مثل ابر باشید
ابر یکریز میبارد و زمین را سیراب میکند. برایش مهم نیست روی سر چه کسی یا چه چیزی ببارد. آدم و جانور و حیوان و درخت و گل و ... فرقی برایش ندارند. بیچشمداشت میبارد و میرود.
بعداً آفتاب که می آید، ذره ذره محبت باریدهی ابر را جمع میکند. از دریاچهی پهن شدهی روی دشت گرفته تا یک قطره شبنم روی برگ گل یا پشت سوسک صحرایی. همه بخار میشوند و به آسمان پیش ابر برمی گردند تا ابر دوباره توان بارش داشته باشد.
به همه نمی شود محبت ویژه داشت، اما می شود که به همه مهر ورزید. می توان همدردشان بود و از محبت عام خود برخوردارشان کرد.
برای جمع تر ایستادن در اتوبوس لازم نیست کسی که سوار شده هم عقیدهی تو باشد یا مثل تو لباس پوشیده باشد. لازم نیست زیر و بم زندگی همکارت را کامل بدانی تا کمکش کنی. همین که همکارت است کافی است.
محبت ورزیدن را باید از ابر یاد گرفت. بباری و برایت مهم نباشد بر سر چه کسی. اصلا چه لزومی به این کار؟ چه زیبایی ای دارد این که بدانی همسایه و همکار و عابرِ توی پیاده رو و مسافری که همراهت سوار تاکسی شده چه کسی است و چه تفکری دارد و از نظر تو خوب است یا بد، تا بعد به رویش لبخند بزنی یا باهاش همدردی داشته باشی و در حقش لطف کنی؟
بیدریغ بر همه - هر آدمی با هر تفکر و شیوهی زندگی - ببار. بعدا خورشیدی ظاهر خواهد شد که انرژی مثبت تمام محبتهایت را - که بین همه پخش شده - برانگیزد و به خودت برگرداند.