حسرت در وقت درو

حسرت در وقت درو

نه سنم به شخم زدن دوباره می‎‌خورد و نه توش و توانم. این زمین هم زمین روز اول نیست.
نویسنده: لیلا باقری
تاریخ انتشار:
490 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
2 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند

من هر روز برداشت می‌کنم. عادت کرده ام به همین برداشت‌های تکراری. کاشت دوباره‌ای در کار نیست. سخت بشود به زور گاو آهن و بذر جدید، محصول جدیدی بکارم. راستش را بخواهید نه سنم به شخم زدن دوباره می‎‌خورد و نه توش و توانم. این زمین هم زمین روز اول نیست. حتی کم پیش می‌آید به شخم زدن دوباره فکر کنم. با حسرت محصولم را درو می‌کنم؛ حسرت اینکه کاش متنوع‌تر بود یا مرغوب تر.

در شانزده هفده سالگی کشت و کار وسیعی داشتم! پر رونق، پر محصول و متنوع. ذهنم زمین آبادی بود که با یک اشاره شکفته می شد و جوانه می‌زد. هر اتفاق و مطلب و حادثه‌ای کاشت بذر تازه‌ای بود تا ذهنم محصولی جدید را جوانه بزند.
کافی بود تا کتاب داستانی دستم بگیرم و شروع کنم به خواندن. چنان غرق در کتاب و شخصیت‌ها می‌شدم که فقط انجام کارهای ضروری مرا از درون داستان بیرون می‌کشید. خدا می‌داند چندبار رفتم توی جلد شخصیت‌ کتاب‌هایی که خواندم. یک بار خواستم فیلسوف بشوم، یک بار دانشمند، یک بار پزشک و یک بار شاعر...

فیلم تماشا کردنم هم همین حکایت را داشت. می‌رفتم توی شخصیت اول داستان و بعد فرق نمی‌کرد هنرپیشه دارد تئاتر بازی می‌کند یا من دارم توی آن نقش زندگی می‌کنم. یک مدت عشق فیلم هندی و دار و درخت و صحنه‌های اشک‌باری که خون به دل آدم می‌کرد. یک مدت خوره‌ی فیلم‌های اکشن و رزمی که توی خیال کلی همراه با نفر اول فیلم بالا و پایین می‌پریدم و خودی نشان می‌دادم. یک مدت هم فیلم‌های جنگی و عشق تفنگ دست گرفتن. فیلم‌ها ذهن و دل مرابه هر سویی که دلشان می‌خواست می‌بردند.

حکایت مجله و روزنامه خواندن گاه به گاهم هم کم از فیلم و کتاب نداشت. کمدم پر از بریده‌های مصاحبه با افرادی بود که برایم شده بودند الگو. حرف‌هایشان را قورت می‌دادم و سعی می‌کردم مثلشان باشم. یک بار فوتبالیست، یک بار هنرپیشه، یک بار نویسنده و استاد و ...

چه داستانی داشت تلویزیون! هنوز مانده ام که چه طور با ولع برنامه‌های کیهان‌شناسی یا فضانوردی را می‌دیدم و بعد هر نوشته‌ای را که درباره‌ی ستاره و فضا بود، می‌خواندم. مسابقات والیبال را دنبال می‌کردم و بعد در به در دنبال یک باشگاه خوب برای ثبت نام! هر برنامه‌ ای به فراخور محتویاتش یک نوع خرجی رفتار از من می‌گرفت.

حالا هر روز که دارم برداشت می‌کنم، هر وقت یاد عادت به این برداشت‌های تکراری می‌افتم، یاد اینکه کاشت دوباره‌ای نیست، اینکه سخت می‌شود با زور گاو آهن و بذر جدید، محصول جدیدی توی ذهنم بکارم... .این وقت ها آرزو می کنم که برگردم به همان شانزده هفده سالگی ام.

حدیث: امام علی علیه السلام: قلب جوان همچون زمین بایر است که هر چه در آن افکنده شود می پذیرد.


ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: