عینک ها را از چشم بردارید
اگر عینک قرمزی به چشم زده باشی چیزها را قرمز می بینی. اگر قهوه ای به چشم بزنی چه؟ هر چیز را قهوه ای خواهی دید. حالا عینک را بردار. خیلی راحت و آرام دستت را دراز کن و عینکت را بردار.
عینک های رنگی زیادند و مجانی. لازم نیست پولی برایشان پرداخت کنی. خیلی راحت می توانی هر چند تایی که خواستی به چشم بزنی. بیشتر عینک ها را می توانی چند تا چند تا روی هم بچینی و به چشم بزنی، بس که سبک اند و خوب روی چشم می نشینند.
مشکل آن جاست که این عینک رنگی همه چیز و همه کس را یک جور نشان می دهد. شاید اولش – که تازه شروع کرده ای به زدن عینک ها بر چشم- بدانی که رنگ های دیگری هم هست، ولی بعد از مدتی یادت می رود که اصلا آن طرف عینک هم وجود دارد. شیشه ی عینک برایت می شود مرز جهان. همه چیز برایت با رنگ عینک پایان می یابد و تو فراموش کرده ای که آن سوی عینک پر است از رنگ های جورواجور و تمام نشدنی.
لحظه ای را که به دنیا آمدی یادت هست؟ عینک نداشتی. لبخند مادرت چقدر برات واضح بود! احساساتت کامل بود و بدون غبار. اگر گریه می کردی با تمام وجود بود و همین زلالی اش بود که قلب مادرت را به تپش وا می داشت. اگر می خندیدی هر کسی را که نگاهت می کرد به لبخندی ناخودآگاه وادار می کردی، چون همه چیز را واضح می دیدی و خودت هم واضح بودی.
همین الان هم اگر عینک هایی را که روی چشمانت گذاشته برداری تازه می فهمی که دنیا مات و غبار گرفته نبوده. فقط اگر دستانت را دراز کنی.