پیازی که قرار بود صاحبش را نجات دهد!

پیازی که قرار بود صاحبش را نجات دهد!

پیاز قرار است مرا نجات دهد نه شما را! ولم کنید!
نویسنده: فیودور داستایفسکی
تاریخ انتشار:
367 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
0 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
روزی روزگاری پیرزن شریر و بدجنسی در روستایی زندگی می کرد. این زن بی آن که عمل چندان نیکی از خود  بر جای گذارد، رخت از این جهان بربست. فرشتگان او را گرفتند و در دریاچه‌ی دوزخ انداختند. 
فرشته‌ی محافظ درباره‌ی اعمال او اندیشید تا مگر در درگاه خداوند متعال چیزی برای نجاتش پیدا کند: «چرا! روزی پیازی از باغچه اش بیرون کشید و به یک گدا داد.»

از سوی بارگاه الهی مقرر شد فرشته‌ی محافظ پیاز را با خود ببرد و به طرف دریاچه بگیرد تا پیرزن به آن چنگ زده و خود را از آن بیرون کشد؛ با این شرط که اگر پیاز از هم نپاشید یا به دو نیمه تقسیم نشد و پیرزن توانست خود را بیرون کشد که به بهشت می‌رود. اما اگر پیاز از هم پاشید یا به دو نیمه تقسیم شد، پیرزن همان جا باقی بماند.

فرشته شتابان به سوی دریاچه رفت و پیاز را به طرف پیرزن گرفت و با صدای بلندی گفت: «بیا این را بگیر تا بکشمت بیرون.»
سپس با احتیاط شروع به بیرون کشیدن او کرد. فرشته تا حدودی او را بیرون کشیده بود که سایر گناهکاران متوجه رهایی او شدند و سفت و سخت به پاهای او چنگ زدند تا شاید آن ها نیز بیرون کشیده شودند.

پیرزن خودخواه و بدجنس شروع به انداختن لنگ و لگد به گناهکاران کرد و گفت: «قرار است که من را بیرون بکشند نه شما لعنتی ها را. پیاز مال من است، نه مال شما. ولم کنید.»
اما با ادای این کلمات و به دلیل تقلای زیاد، پیاز به دو نیمه تقسیم شد و پیرزن بار دیگر در دریاچه‌ی دوزخ - جایی که تاکنون در آنجا به سر می برد - فرو رفت. فرشته‌ی محافظ این صحنه را که دید گریان از دریاچه دور شد.

منبع: خوشه های تازه ای از بذرهای برزگر/ ترجمه: ع.ا. راستکار محمودزاده/ ص ۸۵/ نشر فروغ آزادی/ چاپ دوم


ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: