من دلقک نیستم!
هرکس که کاری میکند، هرقدر هم کوچک در معرض خشم کسانی است که کاری نمیکنند.
هر کس که چیزی را میسازد- حتی لانهی فرو ریخته یک جفت قمری را- منفور همه کسانی است که اهل ساختن نیستند.
و هرکس که چیزی را تغییر میدهد- فقط به قدر جا به جا کردن یک گلدان، که گیاه درون آن، ممکن است در سایه بپوسد و بمیرد- باید در انتظار سنگباران همه کسانی باشد که عاشق توقفاند و ایستایی و سکون.
.. و بیش از اینها، انسان، حتی اگر «حضور» داشته باشد و برای این حضور، مصر باشد، ناگزیر تیر تنگ نظریهای کسانی که عدم حضور خود را احساس میکنند به او میخورد...
از قدیم گفته اند، و خوب هم، که: عظیمترین دروازههای اَبر شهرهای جهان را میتوان بست؛ اما دهان حقیر آن موجودی را که نتوانسته نیروهایش را در راستای تولید مفید یا در خدمت به ملت، میهن، فرهنگ، جامعه، و آرمان به کار گیرد، حتی برای لحظهای نمیتوان بست.
آیا میدانی با ساز همگان رقصیدن، و آنگونه پای کوبیدن و گل افشاندن که همگان را خوش آید و تحسین همگان را بر انگیزد، از ما چه خواهد ساخت؟ عمیقاً یک دلقک؛ یک دلقک درباری دردمند دل آزرده، که بر دار رفتار خویشتن آونگ است تا آخرین لحظه های حیات.
عزیز من!
یادت باشد، اضطراب تو، همهی چیزیست که تنگ نظران، آرزومند آنند. آنها چیزی جز این نمیخواهند که ظل کینه و نفرتشان بر دیوار کوتاه کلبهی روشن ما بیفتد و رنگ همه چیز را مختصری کدر کند.
رهایشان کن عزیز من، به خدا بسپارشان، و به طبیعت...