تنها پسر پیغمبر روی زمین را شهید کردند
سر به روی آسمان بلند کرد و گفت «خدایا تو میدانی کسی را میکشند که روی زمین پسر پیغمبری غیر او نیست».
تاریخ انتشار:
487 نفر این یادداشت را خواندهاند
0 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
سپاه به سمت حسین آمد. حسین جرعهای آب میخواست و هرگاه سمت فرات میرفت یکباره حمله میکردند و او را از آب دور. ابوالجنوب تیری بر پیشانی حسین زد. خون بر صورت و محاسن او روان شد. مانند شیر خشمگین بر آنها حمله کرد و هرکه میآمد با شمشیر او را میزد. از همه جانب سمت حسین تیر میبارید و بر گلو و سینهاش مینشست و او میگفت «بعد از کشتن من از کشتن هیچ کس باک ندارید... خدا از شما انتقام کشد از جایی که ندانید».
حسین ایستاد تا خستگی در کند. ناگهان سنگی آمد و بر پیشانی او نشست. لباس خود را برداشت تا خون صورت را پاک کند... تیری تیز، سه شاخه و زهرآلود بر سینه او نشست. سر به روی آسمان بلند کرد و گفت «خدایا تو میدانی کسی را میکشند که روی زمین پسر پیغمبری غیر او نیست».
تیر را که از پشت او بیرون زد بود، گرفت. خون مانند ناودان از پشت او بیرون زد. دست بر زخم گذاشت. خون پر شد. سوی آسمان پاشید، یک قطره از آن برنگشت و آسمان سرخ شد. سرخی که تا کنون کسی ندیده بود.
بار دوم دست بر خون گذاشت و صورت و محاسن خود را آغشته به خون کرد و گفت «جد خویش، رسول خدا را، چنین خضاب شده دیدار کنم».
هفتاد و دو زخم بر حسین زدند. تیرهای بسیاری بر پشتش بود. وقتی زخمها بسیار شد صالحبنوهبیزنی نیزهای بین پهلو و شکم او زد. حسین راست از اسب افتاد و گفت «بسم الله و باالله و علی ملت رسول الله.» افتاد و برخاست. از هر سوی به او تاختند و گرد او آمدند و زخمهای بسیار زدند. حسین قدح آب خواست. چون نزدیک دهان برد، حصینبننمیر تیری زد و بر دهان حسین نشست. کاسه پر از خون شد. حسین آن را زمین گذاشت. سنانابنانسنخعی بر او نیزه زد...
شمر سر حسین(ع) را جدا کرد و به خولی سپرد. سنان نیزه بر پشت حسین زد که از سینه بیکینهاش سر زد. چون نیزه بیرون کشید، روح حسین به اعلی علیین رسید.
و جمعه بود، دهم محرم سال شصتویکم، مابین نماز ظهر و عصر. و حسین پنجاهوهشت سال داشت.
حسین ایستاد تا خستگی در کند. ناگهان سنگی آمد و بر پیشانی او نشست. لباس خود را برداشت تا خون صورت را پاک کند... تیری تیز، سه شاخه و زهرآلود بر سینه او نشست. سر به روی آسمان بلند کرد و گفت «خدایا تو میدانی کسی را میکشند که روی زمین پسر پیغمبری غیر او نیست».
تیر را که از پشت او بیرون زد بود، گرفت. خون مانند ناودان از پشت او بیرون زد. دست بر زخم گذاشت. خون پر شد. سوی آسمان پاشید، یک قطره از آن برنگشت و آسمان سرخ شد. سرخی که تا کنون کسی ندیده بود.
بار دوم دست بر خون گذاشت و صورت و محاسن خود را آغشته به خون کرد و گفت «جد خویش، رسول خدا را، چنین خضاب شده دیدار کنم».
هفتاد و دو زخم بر حسین زدند. تیرهای بسیاری بر پشتش بود. وقتی زخمها بسیار شد صالحبنوهبیزنی نیزهای بین پهلو و شکم او زد. حسین راست از اسب افتاد و گفت «بسم الله و باالله و علی ملت رسول الله.» افتاد و برخاست. از هر سوی به او تاختند و گرد او آمدند و زخمهای بسیار زدند. حسین قدح آب خواست. چون نزدیک دهان برد، حصینبننمیر تیری زد و بر دهان حسین نشست. کاسه پر از خون شد. حسین آن را زمین گذاشت. سنانابنانسنخعی بر او نیزه زد...
شمر سر حسین(ع) را جدا کرد و به خولی سپرد. سنان نیزه بر پشت حسین زد که از سینه بیکینهاش سر زد. چون نیزه بیرون کشید، روح حسین به اعلی علیین رسید.
و جمعه بود، دهم محرم سال شصتویکم، مابین نماز ظهر و عصر. و حسین پنجاهوهشت سال داشت.