چند خط در باب هنرمندان بیهنر
همیشه کارهای خاص بهترین کار نیستند. لزوما موفقترین کار هم. قرار نیست کسی هم بابت این کارها کف بزند و دهانش باز بماند و حسرت بخورد که کاش جای او بود. مثلا خوش به حال فلانی دیوار ۸ متری صاف را در عرض چندثانیه بالا میرود. سه هزارتا فلفل را سه دقیقه میخورد. چهارهزارتا سوزن را فرو کرده در چهارهزار نقطه بدنش و ... سالها هم برای اینکه به اینجا برسد تمرین و ممارست داشته. سختی کشیده. حرف شنیده. پول خرج کرده تا بتواند فقط به هنر بپردازد و تک شود و اسمش هم توی تکها باشد و بشود معیار و مقیاس. چون شاید این آدم از اول خواسته خیلی خاص باشد. هم خودش و هم هنرش و هم نگاه دیگرن به او. برای این خاص بودن هم کلی از عمر و پولش هزینه کرده. بالارفتن از دیوار صاف و فروکردن سوزن توی بدن و خوردن فلفل که از کشتن اژدها بالاتر نیست، هست؟
گفتند؛ مردجوان ثروتمندی تصمیم گرفت نزد مشهورترین استاد سرزمین برود و هنر کشتن اژدها را از او بیاموزد. دوره تعلیم او هفت سال به طول انجامید و طی این مدت تقریباً تمام دارایی خود را مصرف کرد. سپس دیپلم گرفت اما هرگز اژدهایی ندید و به همین دلیل هیچ گاه نتوانست از هنر خود استفاده کند.
این مرد چندهزارسالی دیر به دنیا آمده تا بتواند اژدهایی بکشد. باید عهد دایناسورها بود تا حداقل بهرهای از هنرش میبرد. این فرو کنندگان سوزن و فلفلخورهای حرفهای هم اصولا توی هیچ عصری این هنر به کارشان نمیآید و باید توی کره دیگری زندگی کنند.
همین الان هنرهای خودمان را در زندگی لیست کنیم. ریز و درشت. بعد ببینیم چندتایشان میشوند مصداق همین هنر اژدها کشی. حتی اگر برای کتاب گینس پشیزی هم ارزش نداشته باشد. اما خودمان میدانیم اگر اژدهایی برای کشتن بود حتما آن هزینه و رفت و آمد و کلاس و... هم برای یادگرفتن آن فن به کار ما میآید.