تشنهای، میدوی، تشنهای و تمام!
آرزوها مثل سراب تمامی ندارند و تو همچنان میدوی... تشنهای... میدوی... تشنهای و تمام.
تاریخ انتشار:
416 نفر این یادداشت را خواندهاند
3 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
سراب و کویر گره کور خوردهاند به هم! هر چند بار هم که کویر رفته باشی، باز دنبال سرابها می گردی. در آن گرما آنقدر سر و صورت خیس عرق هست که پلکها میچسبد و چشمها میسوزند. اما باز هم چشم میدوانی که پیدایش کنی.
راههای به وجود آمدن سراب و شکست نور و دور شدن از خط عمود و لایههای مختلف هوا و هرچه که دربارهش خوانده باشی مرور میشود در ذهنت. بالاخره در انتهای افق سراب را پیدا میکنی و با تمام دانستههای مرور شده و تو میدانی که این، یک شوخی ساده طبیعت است؛ اما باز هم چشم میدوزی به آن.
با همه بطریهای آبی که همراه داری باز تشنه میشوی. یک تشنگی عجیب از جنس همان سراب که هرچه میروی او هم همانقدر میرود و هیچگاه نمیتوانی آن را با دستهایت لمس کنی. این جاست که آرزو میکنی کاش به جای آن دریاچه بزرگِ دور دست یک چاله کوچک آب در همین نزدیکی حس میکردی و کویر نوردیات کامل میشد.
آرزو کردن هم مثل این سرابها گاهی تمامی ندارد. بعضیهاشان دور هستند و زیبا و هر چه بیشتر دربارهشان فکر میکنی زیباتر میشوند و تو، تشنهتر. آرزوها طولانی که میشوند و به دست آوردنشان تبدیل به یک رویا، دیگر آرزو نیستند، یک سراب سادهاند در جاده زندگی که فکر را مشغول میکنند و انرژیات را صرف دویدن در راهی که آخرش هیچ است. و تو همچنان میدوی... تشنهای... میدوی... تشنهای و تمام!
راههای به وجود آمدن سراب و شکست نور و دور شدن از خط عمود و لایههای مختلف هوا و هرچه که دربارهش خوانده باشی مرور میشود در ذهنت. بالاخره در انتهای افق سراب را پیدا میکنی و با تمام دانستههای مرور شده و تو میدانی که این، یک شوخی ساده طبیعت است؛ اما باز هم چشم میدوزی به آن.
با همه بطریهای آبی که همراه داری باز تشنه میشوی. یک تشنگی عجیب از جنس همان سراب که هرچه میروی او هم همانقدر میرود و هیچگاه نمیتوانی آن را با دستهایت لمس کنی. این جاست که آرزو میکنی کاش به جای آن دریاچه بزرگِ دور دست یک چاله کوچک آب در همین نزدیکی حس میکردی و کویر نوردیات کامل میشد.
آرزو کردن هم مثل این سرابها گاهی تمامی ندارد. بعضیهاشان دور هستند و زیبا و هر چه بیشتر دربارهشان فکر میکنی زیباتر میشوند و تو، تشنهتر. آرزوها طولانی که میشوند و به دست آوردنشان تبدیل به یک رویا، دیگر آرزو نیستند، یک سراب سادهاند در جاده زندگی که فکر را مشغول میکنند و انرژیات را صرف دویدن در راهی که آخرش هیچ است. و تو همچنان میدوی... تشنهای... میدوی... تشنهای و تمام!