گربه، گربه است!
وقتی با بیتفاوتی شانهای بالا میاندازد و رویش را از رویم بر میگرداند و جملهای میپراند که «تو مگر برای من چه کردهای...؟» من اصلا به این فکر نمیکنم که چند بار جای او اتاق را نظافت کردم، پول خردیدش را حساب کردم، اجاره خانه دادم، وقتی مهمان داشته برایش شام درست کردم، از حق خودم گذشتم تا همخانهام احساس ناراحتی نکند، وقتی نوبتم نبوده صبحانه آماده کردم، وقتی قرار شد اسباب و اثاثیه را نصف نصف برای خانه تهیه کنیم او زیر قولش زد و همه اسباب را من مهیا کردم و به رویش هم نیاوردم، یک هفته وقت گذاشتم تا خانه را پیدا کردم و او فقط به کارهای شخصیاش رسید و دست آخر لطف کرد و یک نوک پا آمد تا خانه را بپسندد و...
به این فکر نمیکنم که چقدر از دست خودم حرص میخورم که چرا باید بیخود و بیجهت به کسی احسان کنم که حتی اصلا یادش هم نیاید... فقط فکری میشوم فرق گربهای که از دم در خانهات رد شده و تو تکهای گوشت برایش انداختهای با گربهای که از دم در خانهات رد شده و تو تکهای گوشت برایش نیانداختی این است که گربه اول لحظهای برای خوردن درنگ گرده و دومی نه! وگرنه وقتش که برسد اولی هم مثل دومی چنگ توی صورتت میاندازد و منکر این میشود که وقتی داشته از در خانهات رد میشده بهش احسان کردی و تکهای گوشت برایش انداختهای!