اولین لیس به آخرین مدل بستنی چوبی
یک جایی یک درزی پیدا شده بود و موریانهها از همانجا آمده بودند. شاید هم موریانهها همانجا بودند و حالا بیدار شده بودند. و شاید یک شاید دیگر. مهم این است که موریانهها آمده بودند. درست همان موقع که سر و کله بیدها پیدا شده بود. انقدر ریز بودند که گمانم با چشم مسلح هم نمیشد، دیدشان. چون او وقتی رفت سر گنجه تا لباس راحتیاش را بپوشد، عینک ته استکانیاش را زده بود اما نه بیدها را دید و نه موریانهها را.
لباسش را عوض کرد و با دل راحت لم داد روی صندلی تا خوراکیهایی را که از فروشگاه خریده بود، بخورد. کلی گشته بود و همه قفسهها را ورانداز کرده بود تا ببیند، چشمش کدام رنگ و بستهبندی و جعبه را میگیرد. هرکدام را که خوشش میآمد، میگذاشت توی سبد خرید. بعد تازه توی خانه زیر و رویشان میکرد تا طریقه استفادهشان را پیدا کند. این یکی نخ داشت برای باز شدن. آن یکی چسب. این یکی آسان بازشو بود. آن یکی دربازکن میخواست. این مارک جدیدترین مدل بازار بود. آن یکی مارک را قبلا هم تست کرده بود. اما وجه مشترک همهشان این بود که او دلش خواسته بود، بخوردشان. عادت داشت هرچه را دلش میخواست، میخورد.
موریانهها ترتیب در ِ گنجه را تا نصفه داده بودند و چیزی تا پودر شدن در، باقی نمانده بود. سلانه سلانه راه افتادند توی خانه تا ببینند دلشان میخواهد کدام وسیله چوبی را تست کنند. پایه صندلی، کتابخانه، قاب عکس؛ خیلی مهم نبود. وجه مشترک همهشان این بود که چوبی بودند و قابل خورده شدن. بیدها هم از قافله عقب نمانده بودند. وجه مشترک همه لباسها این بود که لباس بودند و باب طبع بیدها. حالا شلوار و پیراهن بودند یا مجلسی و خانهای مهم نبود. عادت داشتند هرچه را که دلشان میخواهد، بخوردند.
داشت اولین لیس را به آخرین مدل بستنی چوبیاش میزد که چوب بستنی شکست و بستنی افتاد روی پیژامهاش! خم شد بستنی را با انگشت اشاره و شست بردارد که لباسش از ناحیه کمر و کتف و هر جایی که کمی فشار به لباس آمده بود، پاره شد. از تعجب، محکم برگشت سرجایش که یکهو پایه صندلی شکست و او تالاپی افتاد روی زمین. موقع افتادن دستش خورد به میز و تمام خوراکیها ریختند روی زمین و حیف و میل شدند. از فشار ناشی از برخورد با زمین هم معدهاش تکان شدیدی خورد و خوراکیهایی را که جا داده بود، پس داد و آنها هم هضم نشده حیف و میل شدند.
موریانهها پایه صندلی و چوب بستنی چوبی را خورده بودند و بیدها لباس راحتیهایی که تنش بود را. همین شد که همه خوراکیها حیف و میل شدند!