اثر عذر آوردن بهتر از عذرخواهی شنیدن است
بهاش بیاحترامی شده بود. خودش اینطور فکر میکرد. نیم ساعت قبل از همکارش پرسیده بود بعد از ناهار میرود یا میماند. او هم با اطمینان گفته بود که تا غروب توی اداره هست. قرار بود درباره کاری که بهاش محول کرده بودند، صحبت کنند و به نتیجه مشترکی برسند. اما حالا همکارش بعد از ناهار بدون اینکه اطلاعی بدهد، رفته بود. اینکه حالا سردرگم شده و به هیچ نتیجهای نرسیده بود که باید دقیقا کار محول شده را چطور انجام دهد، به کنار... اما این حس که همکارش هیچ احترامی برای او و وقتش قائل نیست، بیشتر اذیتش میکرد؛ لااقل میتوانست یک خبری بدهد یا بعد از رفتن تلفن کند یا هر کار دیگری که باعث نشود، قضاوت کنی و توی دلت بهاش بگویی خیلی بیخیال تشریف دارد!
فردا که دوباره همکارش را دید، فهمید منتظر فرصتی است تا قضیه روز قبل و بدون خبر رفتنش را بازگو کند. فقط کافی بود شروع کند تا او راحتتر عذری بیاورد یا بهانهای جور بکند. اما ترجیح داد، بدون اینکه بیمسئولیتی همکار را به رویش بیاورد و او را معذب یا وادار به سرهم کردن یک بهانه یا حتی دروغی بکند و نهایتا عذرخواهی، فقط بهاش بگوید: فکر کنم دیروز یکباره کار مهمی برایتان پیش آمد!
نفس راحتی که همکارش به خاطر عذرآوردن او کشید، هردوشان را از این موقعیت ناراحت کننده، نجات داد.