ما كدامیم...؟
پسر «استاد حبیب آسیابان» - آسیابان قدیمی لویزان كه خدایش رحمت كند - روایتی از آسیاب گندمها نقل میكرد كه قابل توجه است:
«سنگهای آسیاب بعد از مدتی كار كردن صاف وصیقلی میشد. صاف وصیقلی شدن همان ودرشت آرد كردن و صدای مشتری درآمدن همان. چنین مواقعی آسیابان مجبور بود به قول معروف سنگ را چاق كند.
مردی بود از اهالی دربند كه در این کار مهارت داشت. در نانوایی روبهروی امامزاه صالح كار میكرد.میرفتیم این بنده خدا را میآوردیم و او سنگها را جدا میكرد. آدم درشت هیكلی نبود، اما راه جدا و بلند كردن سنگ آسیاب را بلد بود. سنگ را بعد از جدا كردن «تیشهای»میكرد،یعنی آن قدر با تیشه به سنگ ضربه میزد تا عاج پیدا كند. وقتی سنگ «چاق» میشد، سرعت میگرفت وكیفیت آرد بالا میرفت.
مردم قسم میدادند:« تو رو به خدا بعد از چاق كردن سنگ گندم ما را نریزید.» حرفشان بیدلیل نبود، چون هرچه هم که سنگ تمیز بود، باز هم خرده سنگ قاطی آرد میشد. این جور وقتها جو میریختیم تا خرده سنگ ها همراه آن برود داخل آرد جو. از آنجا كه دامها زبان بسته بودند اگر در خوراكشان خرده سنگی هم پیدا میشد، صداشان در نمیآمد وشكایتی نمیكردند.»
چند شخصیت در این روایت وجود دارد كه خوب است ببینیم كدامش می توانیم باشیم:
- سنگی كه بعد از مدتی كار و زندگی، صیقلی میشود.
- آدمی كه راهش را بلد است و علیرغم جثه كوچك میتواند سنگ آسیاب را بلند كند و آن را تیشهای كند.
- تیشهای كه به سنگ میخورد تا عاج دارش كند.
- آسیابانی كه اول دفعه بعد از تیشهای شدن سنگ، جو آسیاب میكند و آردش را به خورد دامها میدهد.
- یا...؟