کتابهایی که با شما یگانه میشوند
بیایید برای خواندن و چگونه خواندن قانون بگذاریم!
تاریخ انتشار:
242 نفر این یادداشت را خواندهاند
0 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
هرگز به روستا سفر کردهاید؟ منظورم سفرهای کوتاه آخر هفته نیست. برای یکی دو هفته در روستا ساکن شدهاید؟ هرگز بین مردم روستا، در خانه یکی از آنها، با همان چیزهایی که آنها دارند یا ندارند زندگی کردهاید؟ شهرنشینهایی که اصالتا روستایی هستند این شانس را دارند که سالی یکی دو بار به چنین سفرهایی بروند.
در روستا، کتاب، مجله و هر چیز خواندنی دیگری معنایی جدید و متفاوت پیدا میکند. فاصله روستا تا شهر، فهرست بلند بالای کارهایی که باید هر روز انجام شوند و خستگی پس از پایان کار به شما اجازه نمیدهد زود به زود کتاب تازه بخرید یا امانت بگیرید. ناچار هستید به هرچه با خودتان آوردهاید قناعت کنید و آنها را طوری بخوانید که تا پایان اقامتتان دوام بیاورند. اگر در میانههای سفر، کتابهایتان تمام شوند شاید یکی از آنها را در دست بگیرید و از اول بخوانید.
در روستا کتاب تنها چیزی است که شما را به زندگی عادی و همیشگیتان متصل میکند. ناخودآگاه دقیق میخوانید. به نثر همانقدر اهمیت میدهید که به محتوا. به جزئیات نثر همان قدر توجه میکنید که به آهنگش. توصیفها را فقط نمیخوانید، یک به یک مجسم میکنید. خودتان را به جای هر یک از آدمهای داستان تصور میکنید. به هر جملهای که بیان میشود از چشم گویندهاش نگاه میکنید. با صاحب هر فکر جدیدی گام به گام پیش میروید، طوری که انگار این فکر دارد به ذهن خودتان خطور میکند. با کتابی که در دست گرفتهاید یگانه میشوید. این بیش از آن که تاثیر روستا و حال و هوایش باشد، تاثیر کمبود کتاب است. در هر چیز دیگری که کم داشته باشیم هم همین اندازه دقیق میشویم.
همه ما نمیتوانیم سالی دو سه هفته در روستا زندگی کنیم. اما همه میتوانیم هر از چند گاهی خواندنیها را برای خودمان جیرهبندی کنیم. قانون بگذاریم که «در ماه آینده بیشتر از دو کتاب نمیخوانم» یا «از هفته بعد هر روز به دو وبلاگ سر میزنم و بس». آن وقت هم مهم میشود که این دو کتاب و دو وبلاگ کدام باشند، هم مهم میشود که چگونه بخوانیمشان. بعد بخواهیم یا نخواهیم، با آن خواندنیها یگانه میشویم.
در روستا، کتاب، مجله و هر چیز خواندنی دیگری معنایی جدید و متفاوت پیدا میکند. فاصله روستا تا شهر، فهرست بلند بالای کارهایی که باید هر روز انجام شوند و خستگی پس از پایان کار به شما اجازه نمیدهد زود به زود کتاب تازه بخرید یا امانت بگیرید. ناچار هستید به هرچه با خودتان آوردهاید قناعت کنید و آنها را طوری بخوانید که تا پایان اقامتتان دوام بیاورند. اگر در میانههای سفر، کتابهایتان تمام شوند شاید یکی از آنها را در دست بگیرید و از اول بخوانید.
در روستا کتاب تنها چیزی است که شما را به زندگی عادی و همیشگیتان متصل میکند. ناخودآگاه دقیق میخوانید. به نثر همانقدر اهمیت میدهید که به محتوا. به جزئیات نثر همان قدر توجه میکنید که به آهنگش. توصیفها را فقط نمیخوانید، یک به یک مجسم میکنید. خودتان را به جای هر یک از آدمهای داستان تصور میکنید. به هر جملهای که بیان میشود از چشم گویندهاش نگاه میکنید. با صاحب هر فکر جدیدی گام به گام پیش میروید، طوری که انگار این فکر دارد به ذهن خودتان خطور میکند. با کتابی که در دست گرفتهاید یگانه میشوید. این بیش از آن که تاثیر روستا و حال و هوایش باشد، تاثیر کمبود کتاب است. در هر چیز دیگری که کم داشته باشیم هم همین اندازه دقیق میشویم.
همه ما نمیتوانیم سالی دو سه هفته در روستا زندگی کنیم. اما همه میتوانیم هر از چند گاهی خواندنیها را برای خودمان جیرهبندی کنیم. قانون بگذاریم که «در ماه آینده بیشتر از دو کتاب نمیخوانم» یا «از هفته بعد هر روز به دو وبلاگ سر میزنم و بس». آن وقت هم مهم میشود که این دو کتاب و دو وبلاگ کدام باشند، هم مهم میشود که چگونه بخوانیمشان. بعد بخواهیم یا نخواهیم، با آن خواندنیها یگانه میشویم.