چقدر حرف دارند این چشم و ابروها
«بیهوا یک جوری اخم کردم که برایش از صدتا بد و بیراه بدتر بود. دست خودم نبود، یک جوری گشادهای لبخند زدم که هزارتا آفرین و احسنت و بارک الله و قس علی هذا از تمام ماهیچههای صورتم پخش شد توی هوا. حواسم نبود، نصفه حرفهایش یک طوری پشت چشم نازک کردم که جای صدتا جمله «نه بابا! تو رو چه به این حرفها، بیخیال کم خالی ببند و ...» کاربرد داشت. نفهمیدم چه شد که چنان بیتفاوت سرم را برگرداندم که بیچاره فهمید در تمام مدتی که داشته حرف میزده اصلا بهش گوش نمیکردم. تقصیر من نبود که از گنگ نگاه کردنم فهمید حتی یک کلمه از حرفهایش برایم جالب نیست. یک دفعه یک جوری آه کشیدم که بازدمش متوقف شد. یک مدلی... »
امان از پرحرفی ماهیچههای صورت که نمیگذارد کار به کلام و حرف بکشد. مثل پانتومیم خودکار میمانند! بعضی وقتها هرچقدر هم سکوت کنیم، پر حرفی ماهیچههای سر و صورت تمام پتهمان را میریزد روی آب. طرف از یک فرسخی میگیرد چه حسی و حرفی داریم و حالا شر بشود یا نه، صدتا قسم و آیه هم بخوری که منظوری نداشتی، باز بیفایده است برای پس گرفتن حرکت ماهیچهها.
باید یاد گرفت بعضی وقتها به ماهیچهها اکیدا دستور سکوت بدهیم. همه بار سکوت که فقط نباید به دوش زبان ِ بیچاره باشد. به ماهیچههای صورت بگوییم مثل ماهیچه صورت آدمهایی باشید که وقتی باهاشان حرف میزنی فقط با زبانشان جوابت را میدهند. آدمهایی که اصلا از روی قیافهشان نمیتوانی تشخیص بدهی از حرفت و از محیط اطراف چه احساسی بهشان دست داده. انقدر این سکوت همه جانبهشان- از زبان گرفته تا سایر اعضاء و جوارح- ابهت دارد که مثل شطرنج بازها با احتیاط گام بعدی را برمیداری. ماهیچههای صورت را تهدید کنیم که حق ندارند جای زبانمان ابراز وجود بکنند و هم ابهتمان را تحت شعاع قرار دهند و هم گاهی وقتها برایمان شر درست کنند.