افسردهها لطفا عطسه نکنند!
با آه و ناله ویروس افسردگی را پخش نکنیم.
تاریخ انتشار:
279 نفر این یادداشت را خواندهاند
0 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
افسردگی مثل سرماخوردگی و خمیازه و لبخند، واگیر دارد؛ چه آن افسردگیهای طولانی مدت و عمیق که به خاطرشان باید به دیدن پزشک رفت و قرص و دارو خورد، چه همین احساس دلتنگی و دلگرفتگی بیدلیل که بعضی روزها بیدلیل سراغمان میآید و از روی عادت بهشان میگوییم افسردگی. افسردگی با هر طول و عرض و عمقی که باشد واگیر دارد. کافی است وقتی افسردهای کمی از غمهایت بگویی، از بدبیاریهایت گلایه کنی یا فقط ساکت و کمحرف بنشینی یک گوشه و با چشمهای لبالب به دور و بر نگاه کنی. بخارهای مسموم افسردگی همه فضای اطرافت را پر میکنند و همه دور و بریهایت را مبتلا. هر کدام به اندازه میزان استعدادی که برای غصه خوردن دارند یا میزان رقت دلشان سهمی از این هوای مسموم که تو پراکنده کردهای فرومیبرند.
به همه ما از کودکی آموختهاند که وقتی سرما میخوریم مراقب عطسهها و سرفههایمان باشیم، مراقب دست دادنها و روبوسیهایمان باشیم تا دیگران را مبتلا نکنیم. این یک قانون پذیرفته شده بیچون و چراست. ما به کسی که این قانون را زیر پا بگذارد با نگاه سنگین و ناخرسند مینگریم؛ بهش اخم میکنیم، ازش رو بر میگردانیم و خلاصه بهش میفهمانیم که چقدر از این بیملاحظه بودن او به خشم آمدهایم. اما کار کسی را که با آه و نالههای بیانتها ویروس افسردگی را در فضا پخش میکند همان قدر زشت نمیدانیم. اگر این ناقل بیماری خودمان باشیم که اصلا کارمان را زشت نمیدانیم؛ همان میکنیم که حق مسلم ماست و اگر کسی به آن اعتراض کند میرنجیم و طلبکارانه قهر میکنیم. ببینید این یک بام چه طور دو هوا دارد!
نمیخواهم پیشنهاد کنم که افسردگی را در دلمان حبس کنیم یا طوری رفتار کنیم که آدمهای افسرده مجبور شوند افسردگیهایشان را در دلشان حبس کنند؛ همان طور که هیچ آدم عاقلی پیشنهاد نمیدهد سرماخوردهها عطسه و سرفه را در سینه حبس کنند. به هر حال تنها راه عبور از بیماری این است که بدن از عاملبیماری زا –هرچه که میخواهد باشد- خالی شود. آدم افسرده هم باید از خستگی و دلتنگی و تنهایی خالی شود؛ اما نه بین آدمهای عادی، نه بین کسانی که خودشان هم مستعد افسرده شدن هستند. بلکه کنار آدمهای شاد، کنار کسانی که سرخوشیشان دست کم به اندازه افسردگی آدم افسرده مسری باشد. کنار کسانی که پنجرههای باز لبخندشان بخارات مسموم افسردگی را بیرون میراند. وگرنه غم و اندوه را اگر در اتاقهای دربسته رها کنی همان جا میمانند و با نفسهای بعدی دوباره به درونت برمیگردند.
همین امروز دنبال کسی باش که چنین پنجره بازی باشد.
به همه ما از کودکی آموختهاند که وقتی سرما میخوریم مراقب عطسهها و سرفههایمان باشیم، مراقب دست دادنها و روبوسیهایمان باشیم تا دیگران را مبتلا نکنیم. این یک قانون پذیرفته شده بیچون و چراست. ما به کسی که این قانون را زیر پا بگذارد با نگاه سنگین و ناخرسند مینگریم؛ بهش اخم میکنیم، ازش رو بر میگردانیم و خلاصه بهش میفهمانیم که چقدر از این بیملاحظه بودن او به خشم آمدهایم. اما کار کسی را که با آه و نالههای بیانتها ویروس افسردگی را در فضا پخش میکند همان قدر زشت نمیدانیم. اگر این ناقل بیماری خودمان باشیم که اصلا کارمان را زشت نمیدانیم؛ همان میکنیم که حق مسلم ماست و اگر کسی به آن اعتراض کند میرنجیم و طلبکارانه قهر میکنیم. ببینید این یک بام چه طور دو هوا دارد!
نمیخواهم پیشنهاد کنم که افسردگی را در دلمان حبس کنیم یا طوری رفتار کنیم که آدمهای افسرده مجبور شوند افسردگیهایشان را در دلشان حبس کنند؛ همان طور که هیچ آدم عاقلی پیشنهاد نمیدهد سرماخوردهها عطسه و سرفه را در سینه حبس کنند. به هر حال تنها راه عبور از بیماری این است که بدن از عاملبیماری زا –هرچه که میخواهد باشد- خالی شود. آدم افسرده هم باید از خستگی و دلتنگی و تنهایی خالی شود؛ اما نه بین آدمهای عادی، نه بین کسانی که خودشان هم مستعد افسرده شدن هستند. بلکه کنار آدمهای شاد، کنار کسانی که سرخوشیشان دست کم به اندازه افسردگی آدم افسرده مسری باشد. کنار کسانی که پنجرههای باز لبخندشان بخارات مسموم افسردگی را بیرون میراند. وگرنه غم و اندوه را اگر در اتاقهای دربسته رها کنی همان جا میمانند و با نفسهای بعدی دوباره به درونت برمیگردند.
همین امروز دنبال کسی باش که چنین پنجره بازی باشد.