ساک آینده را باز کن
همه چیزهای تازه و استفاده نشده به من تصویری از آینده میدهند؛ همه لباسهای نپوشیده، همه کتابهایی که عطفشان باز نشده، همه مدادهای نتراشیده. بهشان نگاه میکنم و به خودم میگویم: «اینها با این بوی خاص و بیبدیلشان حتما از آینده آمدهاند و اگر سفت بچسبمشان، حتما یک روز مرا هم با خودشان به آینده میبرند.» خیلی وقتها، در روزهای سخت زندگی، چیزهای تازهای خریدهام که بهشان احتیاجی نداشتهام؛ فقط برای اینکه نگاهشان کنم و آینده را از یاد نبرم، فقط برای اینکه دلیل محکم و محسوسی از آینده جلوی چشمم باشد. بعد همین طور تازه نگهشان داشتهام تا آن سختی که از شرش به آینده پناه میبردهام گذشته. گاهی، در روزهای سختتر، حتا از این هم فراتر رفتهام؛ یک ساک برداشتهام و هر چیزی را که کمی رنگ و بوی آینده داشته چیدهام توش، هر چیز تازه و خوشبویی را، هر چیز رنگی و زیبایی را، هر چیزی را که به نظرم از سر آن روزهای سخت زیادی بوده. گاهی حتا بیشتر از یک ساک لازم داشتهام بس که خرت و پرت برای آن آینده موعود ذخیره کرده بودم.
نوجوان که بودم به نظرم خیلی عجیب و مسخره میرسید که مادرها از سالها قبل و از زمان کودکی، برای دخترانشان جهیزیه جمع میکردند. بعدها با خودم فکر کردم شاید این هم شیوه آنهاست برای اینکه آینده را از یاد نبرند، برای این که روزهای سخت را تحمل کنند. بعدها فکر کردم شاید بچههایی که از اسباببازیهای دست نخورده کلکسیون درست میکنند هم میخواهند آینده را از یاد نبرند و امیدشان را حفظ کنند. انگار هر کسی به سبک خودش برای آینده ساک میبندد.
نوجوان که بودم فکر میکردم وسایل آینده را باید درست و حسابی از امروز و اتفاقات امروز و هوای امروز در امان نگاه دارم تا خراب نشوند. فکر میکردم لباسهای آینده را باید تازه نگه دارم، کتابهای آینده را نباید بخوانم، مدادهای آینده را نباید بتراشم. اما حالا میدانم مهمترین چیز درباره ساک آینده این است که بازش کنی. چیزهای کوچکی را که به امید آینده میخری باید وارد زندگی امروز کنی تا فرصت داشته باشند جادویشان را به کار بگیرند و امروز را به آینده تبدیل کنند. نباید دورشان کنی، نباید خودشان و جادویشان را به قرنطینه ساک و انباری بفرستی. امروز میدانم یک روسری تازه روی سرم، یا یک کتاب تازه توی قفسه کتابهایم، میتواند امروز را به همان آینده موعود رویایی تبدیل کند.