درست مثل دعوای دختربچهها...
دعوای دختربچهها دیدهای؟ چنگ میاندازند توی گیسهای همدیگر و ول کن ماجرا نمیشوند. لجشان گرفته و هیچ کدامشان حتی به قیمت کنده شدن موهایشان هم حاضر نمیشوند اول کسی باشند که موی دیگری را رها میکند. دعوای دختربچهها، بخصوص اگر لجباز باشد همیشه به همین دیالوگها ختم میشود؛ موهامو ول کن تا موهاتو ول کنم... نه تو موهامو ول کن تا موهاتو ول کنم... پرو!... خودتی... نه تویی... نه خیر تویی... تویی... تویی...
این لجبازی همچنان تا دقایقی ادامه دارد حتی اگر درد از ریشه مو تا مغز استخوان رسیده باشد هم هیچکدام به این فکر نمیکنند که این موی سر خودشان است که دارد کنده میشود و ادامه میدهند.
بعضی وقتها توی رابطههایمان، بحثهایمان، دعواهایمان، برخوردهایمان مثل همین دختربچههای لجباز میشویم. لج میکنیم و کوتاه نمیآییم چنگ میاندازیم به خلق و اعصاب هم. حواسمان نیست که این اعصاب خودمان است که دارد خرد میشود و آبروی خودمان است که دارد میرود. تدبیرمان کور شده و صدنفر هم که به گوشمان بخوانند که کوتاه بیاییم و دست از لجبازی برداریم باز دست از کارمان نمیکشیم؛ منطقمان کور شده انگار...
کاش این جور وقتها یاد دختربچههایی بیافتیم که هنوز چنگشان توی گیسهای همدیگر است. اول تو موهامو ول کن... نهخیرم اول تو... نه تو... نه تو... آخ موهامو کندی...تو هم موهامو کندی... پُرو... خودتی... نهخیر تویی... نه تویی... تویی... تویی... تویی... تویی...