من کی‌ام...؟

من کی‌ام...؟

چیزی بگو که خودت را با خودت بشناسی!
نویسنده: زهیر توکلی
تاریخ انتشار:
269 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
1 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
«من کی‌ام»؟ پرسش «من کی‌ام؟» قدیمی‌ترین پرسش آدمیزاد بوده و هنوز هم که هنوز است این پرسش، پاسخ نهایی، قانع کننده، رضایت  بخش و قابل اجماع و توافق همگانی نیافته است.

«من کی‌ام»؟ می شود نام و نام خانوادگی را در برابر این پرسش طرح کرد.

«من کی‌ام»؟ می‌شود قوم و قبیله را در برابر این پرسش نهاد: من لرم، کردم، ترکم، بلوچم...

«من کی‌ام»؟ می‌شود نام شهر و کشور را در پاسخ گفت: اهل کاشان از ایران، اهل فرانکفورت از آلمان، اهل بوئنوس آیرس از آرژانتین...

«من کی‌ام»؟  می شود قضیه را شرقی و غربی دید: من یک شرقی هستم یا من یک غربی هستم.

«من کی‌ام»؟ می شود با نام قاره‌ای به رویارویی آن پرسش که مثل پتک، سکوت تاریخ درونی انسان را پی در پی می‌شکند و شیشه خوش‌باوری را خرد می‌کند، رفت: من آسیایی‌ام، اهل خاورمیانه یا اروپایی‌ام، اهل اسکاندیناوی.

«من کی‌ام»؟ می‌شود با هنری یا شغلی که در آن مهارت داری، گریبان روحت را از دست‌های نیرومند این پرسش رها کنی: شاعرم، فیلمسازم، آهنگرم، یک کارشناس ارشد در سازمان حفاظت محیط زیست در حوزه نگهداری از مراتع طبیعی هستم و...

«من کی‌ام»؟ این یک کار ناامید کننده را هم می‌توانی امتحان کنی؛ من حزب الهی‌ام، لائیکم، سکولارم، اصولگرا هستم، نئومارکسیست هستم، یک لیبرال دموکراتم، پست مدرنم یا...
«من کی‌ام»؟ می شود دین و مذهب خودت را روی میز گفتگو با خودت بگذاری؛ من مسلمانم از مذهب شیعه دوازده امامی، من مسیحی پروتستانم، من یک یهودی ارتدوکسم...

«من کی‌ام»؟ این هم شدنی است که خودت را به نشنیدن بزنی البته خودت هم که معترفی، فرق است میان آن که نمی‌شنود با آن که خود را به نشنیدن می‌زند.

بالاخره تو کی هستی؟ گرفتاری و درد این است  که از هر راه که بروی پاسخ این پرسش را مجبوری با چیزی یا کسی یا جایی یا گروهی یا هرچه که به آن تعلق داری بدهی؛ تعلق به چیزی یا کسی یا جایی یا... تا تو خود را به ریسمان آن بیاویزی تا نیفتی، تاروپود خود آگاهی‌ات از هم نگسلد و یکپارچگی شخصیت در سقوط از آن ریسمان تعلق در هم نشکند. ریسمانی که به بیرون از تو تعلق دارد؛ خانواده، قوم و قبیله، شهر و کشور، جغرافیا، شغل و پیشه و صنف و هنر و مهارت، دین و ملت و مذهب، ایدئولوژی و مکتب...

همه را از پیرامونت گرفته‌ای و به آن چسبیده‌ای تا شناسایی شوی اما از شناسایی شدن تا شناختن هزارها فرسنگ فاصله است. تو با آن پاسخ‌ها خودت را به دیگران می‌شناسانی اما خودت را به خودت چگونه می‌شناسانی؟ آنها را کنار بگذار. خودت کیستی؟ چیزی بگو که خودت را با خودت بشناسی؟ به راستی من و تو کیستیم؟ می‌دانی تنها کسی که خودش را می‌تواند با خودش بشناساند کیست؟ تنها کسی که اگر از او بپرسی، تو کیستی، پاسخ می دهد که «من، منم» و تو از پاسخ «او» که می‌گوید «من، منم» نه تنها قانع بلکه سیراب می‌شوی و راضی و خرسند و خشنود می‌گردی، می دانی کیست؟ آن «او» که در تو هست و با تو هست و از زبان تو با خودش نجوا می‌کند، آن که تو در تنهایی، در ساعات ناامیدی، در آن لحظاتی که همه آن ریسمانها که تو دو دستی به آنها چنگ زده‌ای تا نیفتی، بریده شده‌اند و تو مانده‌ای و خودت و این تنهایی بی‌حد و مرز، این سیاهچاله کیهانی که سکوتش معنادار است.


آری؛ در آن لحظات و آن ساعات که در زندگی برای همه پیش می‌آید و تنهای تنهاست، آن که تو در تنهایی، با او زیر لب حرف می‌زنی، حتی اگر تو ندانی که کیست، حتی اگر با خودت حرف بزنی و اشکی به سردی سخت‌ترین زمستانها چشمت را درخشان کرده باشد؛ آن «من» کیست؟

 
ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: