همه چیز از یک آه شروع میشود
یک کت و شلوار قهوهای سوخته تنش کرده است. پیراهن آبی ِ پر رنگش هم بیشتر به جا افتادن قیافه و متین جلوه دادن صورتش کمک میکند. خیلی موقر و معقول نشستهایم کنار هم. مثل تمام قوم و خویشهای عالم که وقتی همدیگر را میبینند، مینشینند کنار هم به گپ زدن. میخواهد چیزی بگوید اما از همان اول نمیخواهد برود سر اصل حرف. خلقش دستم است. اینجور وقتها همیشه اول یک آه عمیق میکشد. بعد کمی از اوضاع و احوال نابسامان میگوید. زمینه را که آماده کرد تقاضای مقداری پول میکند.
این بار هم مثل دو-سه بار قبل میخواهد پول قرض بگیرد و من هم به گواه دو- سه بار قبل میدانم عمرا قصد پس دادنش را داشته باشد.
آآآآه...(کتش را درمیآورد) کمی اوضاعم نابسامان شده(پیراهنش را هم درمیاورد و پیرهن مشکی چسبانی از زیر پیراهن آبی نمایان میشود). کمی افتادم توی دستاندازی( قیافه مرموز و جدی به خودش میگیرد) یکی دوتا از چکهایم پاس نشده(یک جوراب مشکی زنانه جهت استتار میکشد روی صورتش). طلبکارها خیلی فشار آوردند(چراغ قوهای از توی جیبش درمیآورد). البته تا چند ماه بعد اوضاعم رو به راه میشود( دارد دوری توی خانه میزند و دنبال گاوصندوقم میگردد) گیر و گرفتاریم همین چندوقت است.( حالا رسیده سر گاوصندوق). داری دو- سه تومنی قرض بدهی، دو- سه ماه دیگر پس بگیری؟ (حالا دارد با گاوصندوق ور میرود تا رمز را پیدا کند). مطمئن باش سر دو سه ماه پس میدهم( همچنان مصر است در گاوصندوق را باز کند. بله را بگویم در گاوصندوق را باز کرده و زده توی گوش پول و رفته...)
با سکوتم که مواجه میشود آهی دیگر میکشد و من یکهو به خودم میآیم. او همچنان کنار من نشسته است. یک کت و شلوار قهوهای سوخته تنش کرده است. پیراهن آبی ِ پر رنگش هم بیشتر به جا افتادن قیافه و متین جلوه دادن صورتش کمک میکند. خیلی موقر و معقول نشستهایم کنار هم. مثل تمام قوم و خویشهای عالم که وقتی هم را میبینند، می نشینند کنار هم به گپ زدن.