یکی از آدمهای درونم عصبانی است
ما وقتی عصبانی میشویم آدم دیگری هستیم. این را کمتر کسی درک میکند. درست است باید همیشه و همهجا و در هر شرایطی حواسمان به گفتار و کردارمان باشد و نباید بگذاریم هیچ چیزی ما را از آداب اجتماعی دور کند، اما همه ما میدانیم لحظههایی هست که نمیتوان به این گفته پایبند بود. لحظههایی بیآنکه بخواهیم عصبانی میشویم و شاید حتی سر کسی داد بکشیم و حرفی بزنیم که نباید.
اما همه ماجرا این نیست. امروز با همکار یا دوست یا خواهرمان دعوا کردهایم و عصبانی شدهایم و چیزی گفتهایم که نباید، بعد تازه متوجه میشویم به چشم یک آدم همیشه عصبانی به ما نگاه میکنند. حرفشان را قورت میدهند و از ما فاصله میگیرند تا ترکشهای ما زخمیشان نکند. هیچ کس انگار درک نمیکند آدمها ربات نیستند که همیشه یک جور باشند. عصبانی شدن و نامربوط گفتن البته توجیهبردار نیست و نمیشود سیاهیش را پوشاند، اما باید پذیرفت آدمها بعضی وقتها عصبانی هم میشوند.
ما آدمها، هر کداممان آدمهای مختلفی در وجودمان داریم. آدم شادی در من هست که اگر در ظهر تابستان چشمش به بستنی بیفتد بیدار میشود و آدمهای مختلف مرا شاد میکند. آدم خلاقی در وجود من هست و امکان دارد همینطور که در خیابان راه میروم، چیزی به مغزش خطور کند و ساعتها همه فکر و ذهن مرا به خودش مشغول کند تا چیزی خلق کند و بسازد. هزار آدم دیگر هم در وجودم دارم. یکی دیگر از همین آدمها، کسی است که وقتی در فشار و تنگنا قرار میگیرد و جنگ لفظی هم پیش بیاید، عصبانی میشود. وقتی عصبانی میشود، حتی آدمهای دیگر وجودم نمیتوانند ساکتش کنند. گفتم و باز هم میگویم که زشتی عصبانی شدن و خشونت به خرج دادن را نمیتوان پاک کرد اما باید پذیرفت که ما آدمیزادیم.
ما آدمیزادیم. من همیشه عصبانی نیستم و تنها گاهی که خیلی خودم را زیر فشار میبینم ممکن است عصبانی شوم و حرف نامربوط بزنم. نه میتوان جلو همه عصبانیتها و تندیهای جهان را گرفت، و نه میتوان همه را توجیه کرد که ما آدمیزادیم و اگر عصبانی شدیم جنایت نکردهایم. اما میتوان یک کار کرد. کاری که همین امشب به ذهن من رسید. اگر من هزار آدم در وجودم هست، دیگران هم همینطورند. من اگر میتوانم عصبانی بشوم و دیگران نباید مرا یک آدم «همیشه عصبانی» بدانند، خود من هم نباید با دیدن یک بار عصبانیت و تندی، همان دیگران و همه دیگران را محکوم به عنوان دائمی «همیشه عصبانی» کنم. البته کار سختی است. متوجهم!