طبیعت تو نقشی است که بازی میکنی
وقتی به دانشگاه میرفتم یکی از دوستانم میگفت که من بدبین هستم؛ همیشه غمگین هستم و چهرهای درهم و افسرده دارم. اغلب در حال شکایت و نق زدنم و در نهایت نتیجهگیری کرد که بدبینی، طبیعت ذاتی من است.
سیسال بعد وقتی در یک مصاحبه رادیویی شرکت کردم، مجری برنامه میخواست بداند چرا من به طور ذاتی اینقدر خوشبین هستم. او میگفت لبخندی که همیشه روی لب دارم، برق چشمهایم و اینکه پیوسته در حال سپاسگزاری هستم نشان میدهد طبیعتی خوشبین دارم.
خب به نظر شما کدام یک از این دو حالت، خوشبینی و بدبینی، طبیعت من بوده است؟ هر دوی آنها!
طبیعت تو همان نقشی است که بازی میکنی. نقشی را که داری را هم خودت انتخاب کردهای. اگر انتخابت را عوض کنی، نقشت هم عوض میشود. اگر برای مدتی طولانی این انتخاب را حفظ کنی نقش تو به طبیعت تو تبدیل میشود. وقتی نقش خود را به خوبی حفظ نیستی حس میکنی در حال بازی کردن آن نقش هستی اما وقتی نقش را به طور کامل از حفظ شدی، برایت تبدیل به عادت میشود و فکر میکنی طبیعت تو این چنین است.
اگر میخواهی طبیعتت را تغییر بدهی نقشهای جدیدی را بازی کن. نخست ممکن است ناشیانه و غیرحرفهای این کار را انجام بدهی اما پس از مدتی این نقش به طبیعتت تبدیل میشود و همه گمان میکنند که این طور به دنیا آمدهای.