خوشبختی پیچیده نیست
خوشبختی را در چنان هالهای از رمز و راز فرو نبریم که خود، درمانده از شناختش شویم. خوشبختی را تابع لوازم و شرایط بسیار دشوار و اصول و قوانین پیچیده ادراک ناپذیر ندانیم، تا چیزی ممکن الوصول به ناممکن ابدی تبدیل شود.
مادربزرگی داشتم که برای دیدن حضرت خضر، برنامهای چهل روزه داشت. چهل روز، تاریک روشن سحر بعد از نماز، خود را صفا میداد، جلوی خانه را آب و جارو میکرد، قدری گلاب به فضا میبخشید و روز چهلم به انتظار مینشست. نخستین پیرمردی که میگذشت، برای مادر بزرگ حضرت خضر بود. مادربزرگ از او چیز زیادی نمیخواست، چیز تازهای نمیخواست، توقعی نداشت و از روزگار با او به شکایت سخن نمیگفت. مادربزرگ فقط زیر لب میگفت: ای حضرت، سلامت و شادی را در خانه ما حفاظت کن!
مادربزرگ غیرممکن را با مهربانی و خلوصش نه تنها ممکن، بلکه بسیار آسان کرده بود. من، بعدها که جوان شدم و مادربزرگ دیگر وجود نداشت، تنها با یادآوری آن بوی گلاب سحرگاهی و آن عطر خاکِ آب خورده، خوشبختی را در حجمی بسیار عظیم احساس میکردم، میلرزیدم و به یاد میآوردم که مادربزرگ با کمک حضرت خضر، چقدر خوب میتوانست شادی را به خانه ما بیاورد و در خانه ما نگهدارد.
خوشبختی را ساده بگیریم ای دوست، ساده بگیریم. خوشبختی را تنها به مدد طهارت جسم و روح در خانه کوچکمان نگهداریم.