غم حریص است!
شب عمیق است؛ اما روز از آن هم عمیقتر است. غم عمیق است اما شادی از آن هم عمیقتر است. دیروز نزدیک غروب باز دیدمت که غمزده بودی و در خود. من هرگز ضرورت اندوه را انکار نمیکنم؛ چرا که میدانم هیچ چیز مثل اندوه روح را تصفیه نمیکند و الماس عاطفه را صیقل نمیدهد؛ اما میدان دادن به آن را نیز هرگز نمیپذیرم؛ چرا که غم، حریص است و بیشتر خواه و مرزناپذیر، طاغی و سرکش و بدلگام.
هر قدر که به غم میدان بدهی میدان میطلبد و باز هم بیشتر و بیشتر. هرقدر در برابرش کوتاه بیایی قد میکشد، سلطه میطلبد و له میکند. غم عقب نمینشیند مگر آنکه به عقب برانیاش. نمیگریزد مگر آنکه بگریزانیاش. آرام نمیگیرد مگر آنکه بیرحمانه سرکوبش کنی. غم هرگز از تهاجم خسته نمیشود و هرگز به صلح دوستانه رضا نمیدهد. و چون پیش آمد و تمامی روح را گرفت انسان بیهوده میشود و بیاعتبار و ناانسان و ذلیل غم و مصلوب بیسبب.
من مثل تو میدانم که در جهانی اینگونه دردمند، بیدردی آنکس که میتواند گلیم خود را از دریای اندوه بیرون بکشد و سبکبارانه و شادمانه بر ساحل بنشیند یک بیدردی دد منشانه است، و بیغیرتی است و بیآبرویی و اسباب سرافکندگی انسان. آنگونه شاد بودن هرگز به معنای خوشبخت بودن نیست بلکه فقط به معنای نداشتن قدرت تفکر است و احساس و ادراک. با این همه گفتم که برای دگرگون کردن جهانی چنین افسرده و غمزده و شفا دادن جهانی چنین دردمند، طبیب، حق ندارد بر سر بالین بیمار خویش بگرید و دقایق معدود نشاط را از سالهای طولانی حیات بگیرد.
چشم کودکان و بیماران به نگاه مادران و طبیبان است. اگردر اعماق، حتی لبخندی محو ببینند نیروی بالندگی شان چندین برابر میشود.
به صدای خنده خالص بچهها گوش بسپار و به صدای دردناک گریستنشان تا بدانی که این سخنی چندان پریشان نیست.