مراسم آیینی هدیه دادن
برای تولد دوستم یک لیوان دستهدار آبی خریدهام. میخواستم یک فنجان خاکستری بخرم اما فروشنده نظرم را عوض کرد. یک جعبه کوچک کادویی هم خریدهام که لیوان را داخلش بگذارم و کمی برگ خشک رنگی برای فاصله بین لیوان و جعبه. میخواستم جعبه کوچک را در کاغذ کادو بپیچم اما خودش نقش و نگار داشت و لازم نبود. در عوض پاپیون آماده کوچکی به گوشه چپش چسباندم. حالا هدیه من آماده است، اما تمام آنچه از وجود من در آن هست، پولی است که صرف خریدن خودش و تزئیناتش کردهام!
میتوانستم بیبهانه به دوستم هدیه بدهم یا به یک بهانه ویژه که دیگران از آن خبر ندارند. میتوانستم هدیهام را با سلیقه خودم انتخاب کنم یا حتا خودم بسازم. میتوانستم چیزی انتخاب کنم که اشاره ظریفی به سلیقههای مشترک من و دوستم باشد. میتوانستم هدیهای بدهم که دیدنی و لمسشدنی نباشد؛ مثلا قسمتی از وقتم را. میتوانستم جعبه و برگهای خشک و پاپیون را خودم درست کنم، یا درست نکنم و به جای همه آنها از چیز دیگری استفاده کنم که ابتکار خودم باشد. میتوانستم هدیهام را به یک شیوه جدید بستهبندی کنم یا به یک شیوه تکراری و قدیمی که به خودم و سلیقههایم مربوط است. فهرست همه کارهایی که میتوانستم بکنم، خیلی بلند است. میتوانستم هدیه دادن را به یک مراسم آیینی ویژه تبدیل کنم.
نه بیحوصله بودم و نه بیسلیقه. دوستم برایم مهم بود، هدیه دادن هم برایم مهم و لذتبخش بود. فقط فراموش کرده بودم به هدیه دادن فکر کنم، همان طور که به جای قاب روی دیوار و اسم وبلاگم و زمان مناسب برای برگذاری مهمانی فکر میکنم. فقط هدیه دادن را با یکی از آن کارهایی که میشود مکانیکی و اتوماتیک انجام داد اشتباه گرفتهبودم؛ مثلا با ظرف شستن یا آب دادن به باغچه.
دوستم به هیچ کدام از کارهایی که میتوانستم بکنم و نکردهام، فکر نخواهد کرد. اما اگر آنها را انجام میدادم متوجه میشد که تفاوتی در کار است.