بعضی آدمها ابر زمستانند
ابرها میآیند و میروند. ما روی زمین زندگی میکنیم و سر به هوا نیستیم. گاهی سرمان را بالا میگیریم و به ابرها مینگریم و قطرهای باران ناگهان پوست گونههایمان را مثل سوزنی نرم از خواب بیدار میکند. ابرها گاهی باران و گاهی برف و گاهی تگرگ و گاهی رگبار میبارند. ابرها گاهی نمیبارند و فقط آسمان آبی را زیباتر میکنند و هزار نقش از خیال بر میانگیزند. ابری مثل کله پیرمرد، ابر دیگری مثل یک رشته کوه و ابری مثل چکمه است و... یا اینکه در بازی نور و سایه، طیفهایی از رنگ در آسمان کبود میپراکنند: وقت غروب صورتی میشوند، دقایقی بعد سرخ و گاهی سفید محض؛ انگار که سفیدی از درون منفجر شده و بر خلا نیلگون رها گشته است.
ما چرا این همه از ابرها غافلیم؟ ابرها میآیند و میروند. مثل ما که میآییم و میرویم و هر یک اثری و خبری از خود به یادگار میگذاریم. بعضیها پربرکت هستند؛ همیشه میبارند، آن هم باران نرم تابستان. بعضیها سیلاب درست میکنند؛ بارانشان نحس و بدفرجام است. بعضی از آدمها هم ابر زمستانند؛ برکتشان بعدا آشکار میشود ولی نقدا جز بغض در گلو و سردی نفس چیزی از آنان بروز نمیکند.
بعضی از آدمها میل پیوستن به جمع دارند. مثل ابرها که گرد هم میآیند و آسمان سرتاسر سفید میشود. حالا این جمع آدم – ابرها، چه خواهند بارید؟ باران؟ سیلاب؟ تگرگ؟ گبار؟ برف؟