شاد باش تا حق زندگی ادا شود
امروزه زندگی در جوامع شهری خیلی کسالت بار شده است. هم کسالت جسمی هم کسالت روانی و روحی. لذتها، هر قدر پیشتر میآییم، آنیتر و دردسترستر اما سطحیتر میشوند.
یک نسل پیش از ما با رادیو مانوس بودند و لذت گوش سپردن به رادیو عمیقتر از تلویزیون ديدن است. دو نسل پیش از ما برای سرگرم شدن کتاب میخواندند و لذت کتاب بیش از رادیو است. سه نسل پیش از ما هر کتابی را میخواندند زیرا این همه کتاب نبود تا انتخاب درست از میان این همه رنگ کتاب، خود به یک مشکل تبدیل شود. سه نسل پیش از ما با مثنوی مولوی و کلیات سعدی و شاهنامه فردوسی و ... سرگرم میشدند. این فقط یک مثال بود و به همین سیاق دهها مثال دیگر میشود پیدا کرد.
شیوه زندگی مرسوم ، کسالتآور است و آدم کسل نمیتواند حق زندگی را آنطور که باید ادا کند. این کسالتها روی هم انباشته میشوند و ناخرسندی و آزردگی و برآشفتگی به همراه میآورند. زیرا تو همواره از خودت و از زندگی عقب میمانی و نمیفهمی چرا به هر دری میزنی، نمیشود واین کلافهترت میکند و توان خویشتنداری را از تو میگیرد. این چرخه باطل ادامه مییابد: هرقدر کسلتر، کمحوصلهتر و هر قدر کمحوصلهتر، کسلتر و این دو مدام در هر ضرب میشوند.
به نظر میرسد که قدم اول را باید از اصلاح شیوه زندگی شروع کنیم.