جای دست، زبان نگه میدارم!
یک رابطهی خرابشده است. خودم این را بهتر از هرکس دیگری میدانم. زیاد حرف زدهایم، زیاد بد و بیراه گفتهایم و زیاد قول دادهایم برای ترمیم تمام چیزهایی که از دست رفته. اما حالا که دارم در سکوت راه میروم و فکر میکنم میبینم فقط حرف زدهایم و نه چیز دیگر.
تو داد زدهای و من جای سکوت، دوبرابر داد زدهام. تو با زبان تند و تیزت قلبم را شکستهای و من لیوان بلور دم دستم را. تو از روی مبل هنگام دیدن فوتبال مسخرهام کردهای و من، کف گیر به دست از آشپزخانه، زخم زبان زدهام. الان که فکر میکنم، میبینم برای اینکه همه چیز خراب شود حتی صدای وسایل را هم در آوردهایم. درها را به هم کوبیدهایم، کنترل تلویزیون را پرت کردهایم و عکسهای قدیمی را پاره.
میخواهم به تمام سالهایی فکر کنم که به جای فکر کردن حرف زدهام. میخواهم ببینم همه چیز از کجا شروع شد و به کجا رسید. میخواهم به این سوال جواب بدهم که آیا با این زبانی که در دهانم دارم میتوانم همه چیز را شبیه روز اولش بکنم یا نه. میخواهم بدانم اگر به جای دست و پا زبانم را نگه دارم، آیا ممکن است این رابطهی درب و داغان ترمیم شود یا نه.