انقدر به پیازداغها گمان بد نبر!
آشنایی داریم که اگر جلویش اسم دوغ و کشک را بیاوری از عصبانیت تا بناگوش سرخ میشود. بعد تو اگر ندانی داستان این عصبانیتِ بیمورد، چیست ممکن است مثلا نطقات را در حُسن دوغی خوشمزه و کشک قوتدار محلی ادامه بدهی و او را عصبانیتر کنی! اگر بخواهی او را تا مرز جنون برسانی، کافیست خیلی تحویلش بگیری و یک کاسه آش دوغ بگذاری جلویش و هی بهاش اصرار کنی که بخورد. در این حالت باید شانس بیاوری آش را با جایش توی دیوار پرت نکند، چون کشک و دوغ حالش را اساسی به هم میزند.
چرا کشک و دوغ مجنونش میکند؟! چون وقتی بچه بوده، ظرفی را بیهوا و به هوای اینکه شیر است، سر میکشد و تا به خودش بیاید که دارد، کشک سابیده شده میخورد نه شیر، یک جسم نرم به اندازه یک تکه پیازداغ، میرود لای دندانش و تا به خودش بیاید که پیاز داغ نیست، جانور کوچکی را قورت میدهد. این است که از همان زمان بچگی تا الان که هفتاد سالش است، هرچه شبیه کشک و دوغ و پیازداغ باشد، نمیخورد. هرغذایی را هم که تویش کشک و دوغ و پیاز داغ باشد، نمیخورد. اصلا به همه کشکها و دوغها و پیازداغها گمانِ بد دارد. هیچ وقت نمیتواند بهشان اطمینان کند و این بدگمانی را از خودش دور کند و بپذیرد که اینها مورد دار نیستند. حالا حتی اگر خودش هم به خودش بگوید:« یک زمان، یک جانوری، خیلی اتفاقی افتاده توی ظرف کشک و تو اتفاقی فکر کردی شیر است و اتفاقی آن جسمِ نرمِ یک سانتیمتریِ تُپل رفته لای دندانت! انقدر به تمام غذاهایی که پیازداغ و کشک و دوغ دارد، شک نبر؟» افاقه نمیکند و بدگمانی همینطور منتشر میشود و به تمام غذاهای کشکی و دوغی و پیازداغی میرسد.
این بدگمان شدن هم بد دردی است. به جان کسی بیافتد بیچارهاش میکند. انقدر که به همه چیزهای با ربط و بیربط بدگمان میشود. حالا فکر کن این قصه را برای تو هم تعریف کند. فکر میکنی چه حسی بهت دست میدهد؟! از فردایش اگر آش کشکی بگذارند جلویت یاد این اتفاق میافتی و با گمان بد بهش نگاه میکنی که نکند...؟ یعنی بدگمانی آن بنده خدا که از بیهوا سرکشیدن کشک شروع شده و تا تمام غذاهای کشکی و دوغی و پیازداغیاش سرایت کرده به تمام غذاهای کشکی تو هم منتشر میشود و شاید ناسزا بگویی به نویسنده این مطلب!
بد چیزی است این بدگمانی که همیشه مستعد منتشر شدن است!