جعبه کمکهای اولیه برای مهمانی ترفیع درجه!
یکی همیشه بُق کرده کنج خاطرات شادم چمباتمه زده. با اینکه سرحال و اکتیو است و سر هم رفته نمیتوان گفت آدم اخمو و گنده دماغیست اما روزی که مثلا دانشگاه قبول شدم و توی مهمانی فامیلی خبرش را دادم، سرش درد گرفت، آسمان جلو چشمانش دو دو زد، اتاق دور گرفت و اسباب و اثاثیه کل کشیدند و تا آخر شب به خاطر این حالات سه گره ابرهایش عمیق بوده. وقتی هم ازش سوالی را میپرسیدی، تکان دادن کله چند منی را به زبان دو مثقالی ترجیح میداد.
روزی هم که کار پیدا کردم و شیرینی به دست آمدم خانه، دیدم او هم مهمانمان است. خبر را که گفتم باز نمیدانم سردردش برگشت یا معدهاش جوش زد یا قوزک پایش در رفت و چه شد(؟) که نه ناهار خورد و نه شیرینی که تعارفش کردم.
خبر ازدواجم را که دادم، تصادف کرد! یعنی اینطور شد که وقتی همه ازش پرسیدند که تو تا همین یک دقیقه پیش سرخوش بودی و بلبلی میکردی، چه شد که یکهو ابرو در هم کشیدی؟ جواب داد «زمین کج شد و فرش ناصاف بود و یکهو یک ستون وسط خانه پیدا شد و سرم ناغافل خورد به ستون و خلاصه این تصادف باعث سردردم شد و این گوشه ابرویم زخم شد و چشمانم سیاه شد و...».
امشب مهمانی ترفیع رتبهام است و همه را دعوت کردهام به صرف شام و همه چیز تکمیل است. اما باز دلشوره دارم. درست است که شام را از بیرون میآورند، میوه و شیرینی هم به مقدار کافی تهیه کردم ولی مثل مرغ سرکنده دور خودم میچرخم و هر از چندگاهی سرکی به جعبه کمکهای اولیه میزنم! نگرانم که چیزی کم و کسر نداشته باشد؛ قرص استامینوفن، چسب زخم، دستگاه فشار سنج، قرص ضد تهوع و اسهال، باند و گاز استریل، مایع ضد عفونی کننده، شماره آژانس و اورژانس، آتش نشانی، کتاب راهنمای تنفس دهان به دهان، بروشور آموزش گام به گام ماساژ قلب، شماره درمانگاه، بیمارستان، مردشورخانه، قبرستان... انقدر که همیشه بُق کرده کنج خاطرات شادم چمباتمه زده!