این بخل فریبکار
برای اغلب ما پیش آمده است که حقیقت خوشایندی در وجود دیگری کشف کنیم اما به دلایل شخصی آن را در پیش روی او به زبان نیاوریم؛ مثلا به این دلیل که از او خوشمان نمیآید یا دلمان میخواهد او این طور فکر کند یا نمیخواهیم شاهد شادی و مباهات او به خودش باشیم. این نوعی از بخل و خساست است و گمان میکنم یکی از دردناکترین انواع آن برای خود انسان بخیل باشد. هنگامی که یک چیز مادی را از دیگران دریغ میکنیم دست کم این دلخوشی را داریم که آن را برای نیاز خودمان نگه داشتهایم. اما برای دریغ کردن چند کلمه تحسینآمیز که به کار خودمان نمیآید چه توجیهی داریم؟
همیشه این طور نیست که به روشنی بدانیم دلیلمان برای تحسین نکردن دیگران بخل و نامهربانی است. گاهی خود ِ خودخواهمان دلایلی برای پنهان کردن این انگیزههای نازیبا میتراشد و ما را با آن فریب میدهد. به خودمان میگوییم: «نمیخواهم با تحسین کردن، معذبش کنم» و باور میکنیم که دلیلمان همین است. گاهی هم دلیلمان به راستی همین است؛ به ویژه درباره آدمهایی که احساس خوبی به آنها داریم؛ میترسیم با تحسین کردن معذبشان کنیم.
همیشه راههایی وجود دارد که جلوی معذب شدن دیگران در هنگام شنیدن تعریف و تمجید از خودشان را بگیریم. سادهترین راه صراحت و صداقت است. همه میدانند که انسان صریح همان منظوری را دارد که به زبان میآورد و اگر سخن خوشایندی از او بشنوند به راحتی و بدون احساس بدهکاری میپذیرند. علاوه بر این میشود با تحسینهای ضمنی و غیرمستقیم شنونده را از ناراحتی و خجالت حفظ کرد. مثلا به جای اینکه از سلیقه خوب او در لباس پوشیدن تعریف کنیم، درخواست کنیم که درباره یک لباس مناسب برای یک موقعیت خاص راهنماییمان کند. وقتی با این روشها بخش ناخوشایند و معذبکننده تحسین را از آن جدا کردیم، معلوم میشود که آیا به حقیقت نگران معذب شدن شنونده بودیم یا این بهانهای بود که با آن بخل خودمان را میپوشاندیم.