اَکِه هِه... تِق!
خیلی خر زور است ...! وارد که بشود در زمان کمی میتواند همه چیز را از بین ببرد، همه جا را خراب کند، آدمها را از محوطهای که در آن هستند بیرون کند، نطقها را قطع کند، برای چند دقیقه ورودی و خروجی ذهن افراد را در حالت هنگ نگه دارد، بعد تا چند دقیقه همهشان را به این فکر ببرد که باید چطور با این همه اتفاق برخورد کنند. دست آخر همه به این نتیجه برساند بهتر از برخوردی نکنند و ببینند نزدیکترین راه خروج کدام سو قرار دارد. بعد او بماند و صاحبش و محوطهای و کاسه و بشقاب شکسته و خردههای دل شکسته و هیبت شکستهتر صاحبش زیرپا جیرینگی صدا میدهد.
مهمانها آمدند. سفره شام باز است. خانم صاحبخانه همه حواسش را جمع کرده عیب و ایرادی در سفره نباشد؛ سبزی را چهار آب شسته گِل نداشته باشد، خیارها را تمیز پوست کنده که مبادا یک تکه پوست مانده باشد به تن خیار ِ خرد شده ِ توی ماست و به چشم بیاید، برنج را هم سه بار پاک کرده تا ریگ نداشته باشد. انقدر که آقای صاحبخانه حساس است به این چیزها. همهچیز تکمیل است و خانم نفس راحتی میکشد. خوشمزهتر از غذا این است که رضایت خوردن را توی چهره مهمانها ببیند که... تِق! خب الحمدالله! فقط نزدیک بود اتفاقی برای دندان آقا بیافتد. ولی نیافتاد. خوب است حالا سنگ نبود که دلش ریش بشود. فقط یک تکه استخوان که معلوم نبود کجای یک تکه گوشت چسبیده بود و رفت زیر دندان او که... نخیر! عصبانی شد! برافروختگی چهره هم یقینا در اثر نشاط غذا خوردن نیست.
خیلی خر زور است خشم ...! وارد که بشود در زمان کمی میتواند همه چیز را از بین ببرد، همه جا را خراب کند، آدمها را از محوطهای که در آن هستند بیرون کند، نطقها را قطع کند، برای چند دقیقه ورودی و خروجی ذهن افراد را در حالت هنگ نگه دارد، بعد تا چند دقیقه همهشان را به این فکر ببرد که باید چطور با این همه اتفاق برخورد کنند. دست آخر همه به این نتیجه برساند بهتر از برخوردی نکنند و ببینند نزدیکترین راه خروج کدام سو قرار دارد. بعد خشم بماند و صاحبش و محوطهای و کاسه و بشقاب شکسته و خردههای دل شکسته و هیبت شکستهتر صاحبش زیرپا جیرینگی صدا میدهد.