شرط قهر کردن!
وقتی دوره راهنمایی بودم به خاطر روزنامه دیواری عید نوروز با بهترین دوستم قهر کردم. ماجرا این بود که با یک گروه پنج نفره روی روزنامه دیواری کار میکردیم. دوستم با یکی از آن سه نفر (به جز من و خودش) بگو مگو کرده بود و میخواست از گروه برود و مقالههایش را هم با خودش ببرد. من میخواستم راضیش کنم که بماند. راضی نمیشد. حاضر نبود بماند؛ حتا به خاطر من. من رنجیدم. قهر کردیم. دست از حرف زدن نکشیدیم اما از دو دوست صمیمی به دو همکلاسی ساده تبدیل شدیم. روزنامه دیواری بدون مقالههای دوستم به مسابقه رفت و برنده شد. ولی ما همچنان دو همکلاسی ساده باقی ماندیم. مقطع دبیرستان هر کدام به مدرسه جداگانهای رفتیم. پنج سال بعد، برای کاری به مدرسه راهنمایی رفتم و از کتابدار مدرسه سراغ روزنامه دیواری را گرفتم. نبود. در یکی از خانهتکانیهای آخر سال با بقیه دورریختنیها آتشش زده بودند. من به خاطر چیزی که کمتر از پنج سال عمر کرده بود با بهترین دوست سالهای راهنماییم قهر کرده بودم.
این قصه عاقبت خوشی پیدا نکرد. دوستم را دوباره پیدا نکردم و میدانم اگر هم پیدا کنم چیزی بیش از دو آشنای قدیمی نخواهیم بود. حالا برای از سر گرفتن چیزی که سالها پیش متوقفش کردیم خیلی دیر شده. اما من از این داستان تلخ برای خودم یک قانون محکم استخراج کردم: این که یک اتفاق برای این که بتواند دلیل قهر باشد باید دست کم تا پایان عمر من دوام داشته باشد. برای دوستیهای عمیقتر که تنه به خواهری و برادری میزنند حتا این هم کافی نیست؛ فقط دلایلی برای بر هم زدن این دوستیها قابل قبول هستند که تا پایان عمر جهان عمر کنند؛ دلایلی مثل شرافت و اصول اخلاقی. بیشتر بگو مگوها و رنجشها را باید همین طور که هستند پذیرفت. باشند و برطرف نشوند، اما به قهر هم نباید تبدیل شوند.
حالا بعد از هر بگو مگو و رنجشی از خودم میپرسم: «این مساله تا کی عمر میکند؟ دلیل این بگو مگو تا کی برای من اهمیت خواهد داشت؟» و از پاسخی که به خودم میدهم خجالت می کشم.