عنکبوتی فکر نکینم، تارها دست و پای رابطه را میبندند!
مکانهای متروکه و کنجهایی که خیلی دیر به دیر کسی سراغشان میرود، اغلب پوشیده از تار عنکبوت است و متروکهتر و کنجتر میشوند وقتی که جانوری هم پیچیده باشد لای اینتارها.
بعضی وقتها مثل همین مکان، متروکه میشویم. آنقدر عنکبوت ذهنمان در روابط تار تنیده و خاطرات و آدمها را گرفتار کرده که کمتر کسی جرئت میکند دوباره باب دوستی را با ما باز کند مگر آنهایی که بیخبر هستند و به ناگاه بال میکشند سمت ما و کمکم گرفتار افکار ِ تار عنکبوتی ِ ذهنمان میشوند. شاید خودمان هم نفهمیم ذهن عنکبوتی کی و کجا و چطور تار میتند. اما واقعیت این است که هر وقت تعبیر و تفسیر نادرستی از کارهای آدمها داریم، برداشتهای مختلفی که از خنده و نگاهشان میکنیم، سناریویی برای جمله سادهای که گفتند مینویسیم، قضاوتی که بر مبنای برداشتهای نادرست از کارهایشان میکنیم و عکسالعمل نشان میدهیم، وقتی مدام رفتار و حرکات آدمها را زیر ذرهبین میگذاریم و تمام صحنهها را در خاطرمان قاب میگیریم که مبادا از اهمیت بیافتند، داریم تار میتنیم دور دست و پای راوابط و این هشدار را میدهیم که آدمها در رابطه با ما همیشه باید حواسشان باشد طوری رفتار کنند که اسیر تارها نشوند. همین میشود که بعد از مدتی برای همیشه میروند تا از شر فکر استرسآور تارها خلاص شوند. حتی اگر دوستمان داشته باشند هم میروند و ما را با خاطرات تار گرفته تنها میگذارند.
جارویی برداریم و تمام تارها را بروبیم و بیرون بریزیم تا رنگ زندگی برگردد و پروانهها و شبپرههایی که گاهی گذرشان به آنجا میافتد راحت بال بگیرند و چرخ بخورند. باید تا متروکه نشدیم و بیدوست، ذهنمان را از منبع تنیدن تار پاک کنیم. حساسیتها را کنار بگذاریم و وسواس را در شنیدن و دیدن حذف کنیم و همهچیز را همانطور که هست ببینیم و کمتر تفسیر کنیم و شخم بزنیم.