به من شعر هدیه کن
قبل از اینکه از خانه خارج شوی، قبل از اینکه در را پشت سرت ببندی، برایم یک شعر بنویس. بگذارش روی در یخچال. میخواهم صبح که از جا بلند میشوم هدیه کوچک تو را بخوانم و روزم را خوب شروع کنم. به من هدیه بده. برای من هدیههای کوچک و بزرگت را بنویس. هدیهات شاید یک شعر باشد یا در حد یک سفارش که: بیرون که میروی چراغها را خاموش کن، کلید یادت نرود... و از اینجور حرفها.
من دنبال هدیههای گرانقیمت نیستم. از تو فلان عطر را نمیخواهم. نمیخواهم برایم ماشین بخری یا کلاسهای جورواجور ثبتنامم کنی. من به چیزهای کوچک، اتفاقهای کوچک، شادیهای کوچک هم قانعام. هدیههای تو به من میفهماند که من را فراموش نکردهای و من در ازدحام روزهایت گم نشدهام. هدیههای تو به من میفهماند زندگی هنوز جریان دارد.
باید گاهی من هم تو را یادم باشد. باید گاهی ثابت کنم تمام دوستت دارمها را. باید به تو نشان بدهم توی تمام این سالهایی که تو بیدار شدهای، چشمهایت را به زور سرپا نگه داشتهای و رفتهای سر کار تا من زندگی کنم چهقدر از تو ممنون بودهام. هدیههای من شاید گران نباشند اما باز هم بهتر از هیچ چیزِ پوچ این روزهایند.
قبل از اینکه از خانه خارج شوی هدیههای من را از جلوی آینه بردار. برایت شعر نوشتهام و برای چای صبحات، بیسکوئیتهای شکلاتی گذاشتهام. قبل از اینکه در را ببندی، قبل از اینکه توی پلههای راهرو فرو بروی و دیگر نبینمت هدیههایم را در گوشه و کنار خانه برایم بگذار. من عاشق روسریهای رنگارنگ و کتابهای جیبیام. من عاشق دستخطت هستم که باعجله ی مختص آنوقت صبح برایم شعر نوشته. من عاشق توصیههایت هستم که هدیههای گرانی نیستند اما حال من را تا آخر روز خوب میکنند. خوب ِ خوبِ خوب.