رسم جوانمردی
عابدی جعبهای بزرگ پر از مواد غذایی و سکه و طلا را به خانه زنی با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتی بستههای غذا و پول را دید خوشحال شد و شروع به بدگویی از همسرش کرد و گفت: ای کاش همه مانند شما اهل معرفت و جوانمردی بودند. شوهر من آهنگری بود که از روی بیعقلی دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه درکارگاه آهنگری از دست داد و مدتی بعد از سوختگی علیل و از کار افتاده و گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتی هنوز مریض و بیحال بود چندین بار در مورد برگشت به سر کارش با او صحبت کردم ولی به جای اینکه دوباره سرکار آهنگری برود، میگفت که دیگر با این بدنش چنین کاری از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.
من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمیخورد، برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او را از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل متحمل خرج اضافی نشویم.
با رفتن او، بقیه هم وقتی فهمیدن اوضاع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند تا اینکه امروز شما این بستههای غذا و پول را برای ما آوردید، ما به شدت به آنها نیاز داشتیم. ای کاش همه انسانها مانند شما جوانمرد و اهل معرفت بودند.
مرد تبسمی کرد و گفت: حقیقتاش من این بستهها را نفرستادم. یک فروشنده دوره گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حال شما خوب هست یا نه؟ همین!
مرد عابد این را گفت و از زن خداحافظی کرد تا برود. در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستی یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گرد هم سوخته بود.