نامش کلاغ است!

نامش کلاغ است!

عصبانیت در پسر موج می‌زد و با همان حالت گفت: کلاغه، کلاغ...
نویسنده: گردآوری حسین شکرریز
تاریخ انتشار:
102 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
4 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
مردی هشتاد و پنج ساله با پسر تحصیل کرده چهل و پنج ساله‌اش روی مبل خانه خود نشسته بودند. ناگهان کلاغی کنار پنجره‌شان نشست.
پدر از فرزندش پرسید: این چیه؟
 پسر پاسخ داد: کلاغ.
 پس از چند دقیقه پدر دوباره پرسید: این چیه؟
پسر گفت: بابا من که همین الان بهتون گفتم، کلاغه.
بعد از مدت کوتاهی، پیر مرد برای سومین با پرسید: این چیه؟
عصبانیت در پسر موج می‌زد و با همان حالت گفت: کلاغه، کلاغ!
پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتی قدیمی برگشت. صفحه‌ای را باز کرد و به پسرش گفت که آن را بخواند.
در آن صفحه این طور نوشته شده بود: «امروز، پسر کوچکم که سه سال دارد، روی مبل نشسته است. هنگامی که کلاغی روی پنجره نشست، پسرم بیست و سه بار نام آن را از من پرسید و من بیست و سه بار به او گفتم که نامش کلاغ است. هر بار او را عاشقانه بغل می‌کردم و به او جواب می‌دادم و علاقه بیشتری نسبت به او پیدا می‌کردم.»


 
پندهای قند پهلو
گردآوری مهندس حسین شکرریز
انتشارات فکر آذین
و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما كما ربياني صغيرا.
از سر مهربانی بال فروتنی و تواضع برای پدر و مادر بگستران و بگو پروردگارا آن دو را مشمول رحمت کن چنان که مرا در خردسالی . کودکی پرورش داده و تربیت کردند.
سوره اسراء آیه 24
ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: