پرتره روح
صحنۀ اول
تازگیها نقاشی پیدا شده که پرتره میکشد. میگویند پرترههایش به عکس واقعی میماند. دعوتش کردهام پرتره مرا هم بکشد. الان در خانه است و بنده جلویش نشستهام. کاملا آماده. حتی عطر هم زدهام! خوب... استاد! من حاضرم.
چی فرمودید؟ شروع نمیکنید؟ چرا؟ چون پرتره چهره نمیکشید؟ یعنی چه؟ متوجه نمیشوم! پرتره روح؟ پرتره روح میکشید؟ این دیگر چه صیغهای است؟ خودم متوجه میشوم؟ آخر من نمیفهمم روح را چه جور میشود نقاشی کرد؟ این قدر حرف نزنم؟ فقط به سوالهای شما جواب دهم؟ باشد.
از چه رنگهایی استفاده کنید؟ از رنگهای گرم یا سرد؟ من چه میدانم؛ شما نقاشید نه من. ببینم با دیگران گرم برخورد میکنم یا سرد؟ خب! خیلی گرم رفتار نمیکنم. رنگها را جدا جدا روی بوم بریزید یا با هم مخلوط کنید؟ احساسات و افکارم آشفته است یا شفاف؟ نمیدانم. فکرم کار نمیکند. آقای نقاش لطفا از این سوالها نپرسید. نقاشیتان را بکشید و پولتان را بگیرید. من حوصله جواب دادن به این سوالها را ندارم.
صحنۀ دوم
الان که دارم باهاتان حرف میزنم نقاش هنوز دارد کار میکند. نمیدانم تابلو چه شکلی شده. ممکن است زشت شده باشد؟ نه. برای چی؟ خودم فکر میکنم نقاشی قشنگی شود. شما چی فکر میکنید؟ کجای روحم زیبا بوده که در نقاشی ظاهر شود؟ خب، خیلی جاها. مثلا...البته الان چیز خاصی یادم نمیآید. ولی خب... کم هم نبوده... البته ممکن است تعریف من با تعریف شما متفاوت باشد...هر کسی چیز خاصی را زیبا میداند...
ولی خودمانیم؛ نکند تابلوی زشتی از کار در بیاید؟ نه! دلیلی ندارد. ولی اگر شد؟ اگر شد یعنی نقاش کارش را بلد نبوده. اصلا بهتر است همین الان عذرش را بخواهم...استاد! کافی است! این پول شما...تابلویتان را هم نمیخواهم...