کاش بعضی روزها میشد دوبار زندگی کرد!
نشستهایم در اتاقت دور هم. دلستر میخوریم و ساندویچ الویه. من معذبم. نگاه ساعتم میکنم. خودم را جمع و جور میکنم. حواس کسی به من نیست. کلمهها و تعارفات من از سر جمع زیادی است. من میگویم ممنون و همه میزنید زیر خنده. من میگویم دستتان درد نکند و شما شوخیهای بد میکنید. من ضبط را کم میکنم، خواننده اراجیفی میخواند که دوست ندارم اما با هم شنیدنش را تجربه کنیم. راستش از خود شما هم خجالت میکشم. جزوههایم دراتاق پخشوپلاست. با صدای بیجرئتی که از ته چاه در میآید میگویم بنویس که میخواهم بروم. دیرم میشود. انگار نشنیده، سیگار در میآورید. تعارفم میکنید. با دلخوری میگویم که نمیکشم. مسخره میشوم. دستم میاندازید. عصبانی و پریشان ورقههایم را جمع میکنم اما خنده هایتان را جمع و جور میکنید و التماسم میکنی بمانم تا کم و کاستی جزوهات را رفع کنی. شوخیهای بد میکنید، ادبیاتتان، ادبیات فحش است و دریوری و دو کلمه حرف حسابتان تهمت زدن و فحش دادن به تمام استادهایی است که باهاشان درس داشتهایم.
نشستهایم در اتاق. شما خوب با هم جورید و من وصله ناجورم. کف دستم عرق کرده و توی دلم به خودم فحش میدهم که اصلا چرا آمدهام. از تو بدم میآید. از طرز حرف زدنت. از فحشهایی که در دهانت آمادهاند برای بیرون ریختن، از آهنگهایی که گوش میدهی. من دوست تو نیستم اما حالا در اتاقت نشستهام و به اراجیف تو گوش میدهم و صدایم هم در نمیآید. با هر جان کندنی که هست می گذارم جزوهات را بنویسی. بعد سریع، دفتر و دستکم را جمع میکنم و نچپانده در کیفم خداحافظی میکنم و میروم. از دور صدای خندههای جلفتان توی گوشم می پیچد. من گوشهایم را نزدیک خانهتان میتکانم و سعی میکنم از تو دور شوم.
در دانشگاه دوستم را میبینم. میگوید شنیدهام رفتهای خانه فلانی! تا میآیم توضیح بدهم میگوید فکر نمیکردم با اینجور آدمها دمخور شوی، پس تو هم داری میشوی لنگهی آنها، می گویم آخر جزوهاش... می گوید به هرحال... آدم غیر از تو در این دانشگاه نبود؟ حتما باید میرفتی خانهشان؟ نکند تو هم... و میگذارد و میرود. توی بهت به دیوار تکیه میدهم که یکدفعه دست تو می خورد به پشتم. یخ میزنم. دلقکوار، شوخی میکنی. دستت را پس میزنم وفکر می کنم که کاش بعضی روزها را میشد دوباره زندگی کرد!