نه رنج دارد و نه خوشبختی
«سادهترین راه» راهی است که تو را میبرد به یک زمان و مکان خنثی؛ به یک شهر آشنا، به یک دفتر کار کوچک با حقوق ثابت، به یک خانه کوچک با غذای آماده، با یک برنامه ثابت برای هر روز هفته. سادهترین راه راهی است که با همان اولین قدم همه رنجها و تردیدها و مبارزه ها را محو میکند.
سادهترین راه مثل یک ورد جادویی است؛ به زبان میآوری و ناگهان از میانه میدان جنگ تروا غیب میشوی و وسط بازار شهر آتن، در سالهای بعد از جنگ ظاهر میشوی؛ اما هیچ شربت تازه خوشرنگی، هیچ میوه نوبری، هیچ کاغذ پوست آهویی، هیچ پارچه ابریشمی گلداری نمیبینی. سادهترین راه تو را میبرد به نقاشی سیاه و سفید بازار آتن. سادهترین راه تو را میبرد به جایی که هیچ رنگی ندارد؛ همه چیز سیاه، سفید، خاکستری. سادهترین راه، راه ِ «نه رنج، نه خوشبختی» است. راهی است که مبارزهها و آرزوهایت را پشت درهایش جا میگذاری و بعد وارد میشوی.
برای کسی که رنگهای با کیفیت را بخواهد، «سادهترین راه» یک فریب همیشگی است؛ هر از چند گاهی جلوی پایش سبز میشود، هر بار به یک شکل تازه، هر بار وسوسهکنندهتر از بار قبل، هر بار موجهتر، منطقیتر، هر بار دنیای خاکستری بزرگتر و بهتری را پیشنهاد میکند. هیچ «نه، نمیخواهمی» آن قدر قاطعانه نیست که باعث شود سادهترین راه، راهش را بگیرد و برای همیشه از زندگی آدم برود. از در بیرونش میکنی از پنجره برمیگردد، از دودکش، از دریچهٔ مخصوص نامهها، از سوراخ سقف.
آدمهایی که سادهترین راه را انتخاب میکنند روی پیشانیشان برچسب ندارد، از دور معلوم نیستند. گاهی فقط خودشان میدانند که سادهترین راه را انتخاب کردهاند، گاهی حتی خودشان هم نمیدانند. آدمهایی که سادهترین راه را انتخاب کردهاند با آدمهایی که هر روز به سادهترین راه «نه» میگویند در یک شهر زندگی میکنند، در کنار هم راه میروند و از هم شناخته نمیشوند. برای همین همه آدمها میتوانند با خیال راحت سادهترین راه را انتخاب کنند؛ بدون این که نگران انگشتنما شدن باشند؛ بدون این که نگران قضاوتهای این و آن باشند. این رازی که برای خودشان باقی میماند. خودشان هستند که باید قضاوت کنند این معامله به صرف بوده است یا نه؛ دنیای خاکستری بی رنج و بیخوشبختی، از دنیای رنگی بهتر هست یا نه؟ فرار از رنج به گذشتن از خوشبختی میارزد یا نه؟