این دوستت دارم ِ همیشگی...
میشود هسته را از اتم جدا کنی و انفجار صورت نگیرد؟ میشود ریشه را از خاک بیرون بیاوری و گل خشک نشود؟ میشود پوست را طوری از بدن جدا کرد که خون جاری نشود؟ میشود از آدم سایه را گرفت، مگر اینکه بمیرد و بیجسم شود؟ میشود اکسیژن را از آب گرفت و هنوز انتظار آب بودن ازش داشت؟ میشود دل را از سینه بیرون بیاوری و باز توقع پمپاژ خون داشته باشی توی رگها؟ میشود طیفهای نور را از هم سوا کرد؟ میشود به این راحتیها ذره را از مواد گرفت؟ میشود یخ را گذاشت جلوی خورشید و خواست که تبخیر و نابود نشود؟
بعضی چیزها را نمیشود از بعضی چیزها جدا کرد و بیرون برد؛ «دوستت دارم» مرد هیچ وقت از دل زن بیرون نمیرود...اگر دوستت دارم را گفتی، وقتی بخواهی آن را پس بگیری انگار کن هستهای را از اتم جدا کنی، ریشهای را از خاک، پوستی را جدا کنی، سایه را بگیری و...