معنی افسردگی، یخ بستن است
برف که میآید برای آن که به پشت بام آسیب نرسد و آب از سقف خانهمان چکه نکند، دست به پارو میبریم، و برفها را کپه کپه از پشت بام به خایابان میاندازیم. گرد و غبار که حیاط خانهمان را فرا میگیرد، آن را جارو میکنیم و با خاکانداز به سطل خاکروبه بدرقهاش می کنیم. ولی طبیعت شبیه ما رفتار نمیکند. خورشید میتابد و برف را آب میکند تا از ناودانها به جوی خیابان بریزد و باران میبارد و باد میوزد تا با هم حیاط خانه را آب و جارو کنند.
اگر خورشید حقیقت بر ما بتابد برفهای دلسردی آب میشوند و اشکی خنک از ناودان چشممان میتراود. اشکی نه مثل اشک افسردگی، سوزان و هیجان آور. میدانیم که افسردگی غم با خود میآورد و غم را همه گرم میپنداریم ولی واقعیت آن است که معنی اصیل افسردگی یخ بستن است. اشکی که از افسردگی میزاید موجودی است هیجانآور. این هیجان، ما را موقتا از آن یخ بستگی درون غافل میکند و در این مواقع حس میکنیم که تخلیه شدهایم ولی هرگز این اشک درمان نهایی افسردگی نیست، باید یخ وجودت آب شود.
شنیدهایم که میگویند: «فلانی هنوز یخش با ما وا نشده!» یعنی هنوز گرم نگرفته و اعتمادش به ما جلب نشده است. تا ما یخمان با حقیقت وا نشود از پرتو گرم و مهربان آن خورشید بینصیب میمانیم. باید با حقیقت گرم گرفت و به آن اعتماد کرد. به جای آن که پارو و جارو به دست بگیریم، خود را به خورشید و باران و نسیم حقیقت بسپاریم تا تطهیرمان دهد از برف یخ بسته پشت بام ذهنمان و از گردو غبار حیاط دلمان.