دیواری از حبههای قند!
به آن آقای مهندس گفتم میخواهم مجتمعی که روی زمینهایم میسازی از ساختمانهایی که برای شهرکیها ساختهای بهتر بشود. گفت اول باید ببینیم اوضاع زمینهایت چطور است. ساختمانهایی که روبروی زمین من ساخته بود چشمم را گرفته بود. خوشگل ساخته بودشان. با کارفرمای کار هم که صحبت کردم، گفت ارزانتر از آنی که تخمین زده بودهاند تمام کرده و کار را سر موعد تحویل داده. ارزان و قشنگ میساخت و سریع. دیگر چه میخواستم؟
سراغ زمین که آمد کلی نقشه زیر بغلش بود. گفت رفته و نمیدانم از کدام اداره این نقشهها را گرفته. یک سری قوطی هم با خودش آورده بود که هر کدام را از خاک گوشههای مختلف زمین پر کرد و توی کولهای گذاشت. رفتم و در گوشش گفتم جناب مهندس ایشالا کار رو کی شروع میکنی؟ نگران بازار بودم. قیمتها حرفش بود که تکانی به خودشان بدهند. این بود که گفتم: جناب مهندس، شما صلاح میدونی که آهن و سیمان و بقیه مصالح رو زودتر بخریم و همین جا انبار کنیم؟ میسپرم چند متری نایلون هم بگیرن بکشن رو آهنا و سیمانا که اگه بارون اومد خراب نشن. مهندس آن روز نگاهم کرد و لبخند زد و گفت که فردایش بروم دفتر کارش تا برنامه کار را بریزیم.
فردایش که رفتم حرفی زد که هر کسی هم جای من بود بهش بر میخورد. گفت که: آقا این جا ساختمون نساز. ماندم که چه بگویم. یعنی چه که این جا ساختمان نساز؟ گفتم: اگه شما کنندهش نیستی چرا واسه من تکلیف تعیین میکنی؟ مهندس نگاهم کرد و باز همان لبخند دیروزش را تحویلم داد. کاغذهایش را جلو کشید و گفت: اینا جواب آزمایشگاه خاک شناسیه. خاک به شدت مرطوبه. گفتم: مرطوبه؟ خب معلومه که مرطوبه. پریروز بارون اومده این جا خب. نشست روبرویم روی کاناپه و استکان چای را جلویش کشید و چایش را کف نعلبکی ریخت. بعد از توی قندان یک مشت قند مکعبی برداشت و شروع کرد به چیدنشان روی هم. کف نعلبکی از قند دیواری ساخت. سرش را بلند کرد و باز لبخندش را تحویلم داد. به دیوار قندیاش نگاه کردم. چای توی دیوار نفوذ کرده بود و تمام حبهها را خیسانده بود. ردیف پایینی هم کاملا در چای حل شده بود. نگاهم هنوز روی دیوار قندی بود که همهاش فرو ریخت کف نعلبکی. سرم را با صدای مهندس بلند کردم که میگفت: شما میدونستی که زیرِ زمین شما یه سفره آب هست که خیلی هم به سطح زمین نزدیکه؟ گفتم: نه. حالا این یعنی چی؟ گفت: یعنی این زمین بسیار مناسبه برای درخت کاری. ولی ساختمون روی این زمین بند نمیشه. شما بیا و این زمین رو تبدیل کن به پارک. من صحبت کردم با هیات امنای شهرک روبرو که این فضا رو با قیمت مناسبی از شما بخرن و به فضای خودشون اضافه کنن. یادم است که پوزخندی تحویلش دادم و پراندم بهش که: کلاهبرداری هم احتیاج به استعداد داره جناب مهندس.
خیلی راحت مهندسی را پیدا کردم که با قیمت خیلی پایین و سر وقت برایم این عمارت را ساخت و هر خورده فرمایشی داشتم در کار اجرا کرد. ولی حالا ماندهام که با این ترک های ترسناکی که هنوز دو ماه نشده روی دیوارها افتاده چه کار باید بکنم.