بینیازی از دیده شدن!
صاحب یک کارخانه بزرگ، از اینکه یکی از کارگران کارخانهاش هیچ گاه احترام لازم را به او نمیگذاشت، بسیار متعجب بود. تمام کارمندان و کارگران کارخانه با مشاهده صاحب کارخانه فوری گفت و گو یا فعالیت خود را قطع میکردند و در مقابلش خم میشدند، اما آن یک نفر به کار خود ادامه میداد و گاهی با تکان دادن سر به رئیس خود سلام میکرد.
روزی صاحب کارخانه او را مخاطب قرار داد و گفت: «من کارفرمای شما و بسیار ثروتمند هستم. در حالی که شما فقیر هستید. پس چرا به من احترام نمیگذارید؟»
کارگر جواب داد: «شما ثروتمند هستید، پول زیادی دارید و در مقابل کاری هم که انجام میدهم ، دستمزد ناچیزی به من میدهید. پس چرا باید به شما احترام بگذارم؟»
صاحب کارخانه پرسید: «اگر یک چهارم دارایی خود را به شما بدهم، به من احترام خواهید گذاشت؟»
کارگر جواب داد: «چرا باید این کار را انجام دهم؟ شما که ثروت خود را عادلانه تقسیم نکردهاید.»
رییس گفت: «فرض کنیم که نیمی از ثروت خود را به شما ببخشم. در این صورت به من احترام میگذارید؟»
کارگر گفت: «در آن صورت با هم برابر خواهیم بود و باز هم دلیلی ندارد که به شما احترام بگذارم.»
رییس گفت: «ولی اگر تمام دارایی خود را به شما بدهم، حتما به من احترام خواهید گذاشت، نه؟»
کارگر گفت: «اگر من ثروت شما را داشتم، حتما نیازی نداشتم که با احترام با شما برخورد کنم.»