
دستهایم دفترم آتش گرفت
وقتی ذرهبین را زیر آفتاب روی کاغذ میگیریم و مرکز عدسی آن را با جهت پرتو آفتاب یک راستا قرار میدهیم، نور آفتاب به شکل نقطهای نورانی روی صفحه متمرکز میشود و لحظاتی بعد آن نقطه از صفحه، آتش میگیرد. آن نقطه نورانی که کاغذ را آتش میزند، انگار خود خورشید است که یکجا فرود آمده و در آن یک نقطه، خود را به اندازه آن کاغذ کوچک کرده است. ولی خورشید، خورشید است چه کوچک چه بزرگ، کاغذ را به آتش و درخشش و حرارت تبدیل میکند. خورشید، یک ذرهاش هم خورشید است و کافیست که کاغذ همان یک ذره از خورشید را ادراک کند تا آتش بگیرد و شبیه خود خورشید، درخشان شود. مهم آن است که آن یک ذره تمرکز حاصل شود.
سید احمد هاتف اصفهانی گفته است؛ دل هر ذره را که بشکافی، آفتابیش در میان بینی. ذره بین را کمی این طرف و آن طرف میکنیم تا پرتو نور خورشید روی مرکز عدسیاش بیفتد و به شکل آن نقطه متمرکز نورانی بر دلِ کاغذ نازل شود.
آن وقت شعر قیصر را زمزمه میکنیم؛ ناگهان دیدم سرم آتش گرفت، سوختم خاکسترم آتش گرفت. حرفی از نام تو آمد بر زبان، دستهایم دفترم آتش گرفت.
این خورشید که ما بالای سرمان میبینیم، خورشید نیست. ذرهبینی روی کاغذ آسمان گرفتهاند و از خورشید اصلی یک نقطه نورانی متمرکز روی صفحه کاغذ آسمان افتاده است که ما به آن خورشید میگوییم. خورشید اصلی جای دیگری است. صائب میگوید: نیست خورشید این که میبینی بر آن چرخ بلند، آتشی جا مانده است از کارون عاشقان.