چرا باید بترسیم؟!
ترسهایمان به ما میگوید که چه کارهایی را میتوانیم یا چه کارهایی را نمیتوانیم انجام دهیم. آنها به ما میگویند که نقشهای کوچک را بر عهده بگیریم و ایمن بمانیم. ترسهایمان موجب میشوند که حتی برای نگهداری عادتها و رفتارهایی که دیگر برای ما مفید نیستند، به سختی تلاش کنیم و ریشه همه الگوهای تکراری و منفی ما ترس است.
ترس بی آنکه اجازه دهد تصور برون رفت از زندگی محدود ناکاممان را داشته باشیم، ما را به چرخیدن وچرخیدن دور دایرههایی تکراری وا میدارد. ما از چه میترسیم؟ ما نگران هستیم که زندگی آنچه را میخواهیم یا فکر میکنیم یا نیاز داریم برایمان به بار نیاورد. ما میترسیم که اگر تلاش کنیم و شکست بخوریم، بیش از اندازه درد بکشیم. شاید واهمه داریم که در صورت موفق شدن، دچار احساس گناه شویم و نتوانیم از عهده موفقیت برآییم.
ما میترسیم که اگر به پا خیزیم و سهم خود را از دنیا طلب کنیم توسط دوستان و آشنایان پذیرفته نشده یا کنار گذاشته شویم. ما نگران هستیم که زندگیمان غیر قابل اداره شود و اختیار آن را از دست بدهیم. هر گاه کاری ناهماهنگ با گذشته خود انجام میدهیم که با آن کسی که بودهایم با فکر میکنیم هستیم، تفاوت دارد با ترسهایمان رو به رو میشویم.
کشتی هایم به دریا رفته اند
حتی اگر با بادبان هاو دکل های شکسته بازگرند
به دوستی اعتماد دارم که هر گز شکست نمی خورد و از پلیدی، نیکی به بار می آورد.
حتی اگر کشتی هایم در هم شکنند و همه ی امیدهایم غرق شوند فریاد می زنم، به تو اعتماد می کنم.
این شعر سادو واسوانی را با صدای بلند بخوانید:
دریا بی کران است زورق دمن کوچک، به تو توکل می کنم که همه کس را حمایت می کنی.
اگر بدانید که چه کسی همیشه از کنارتان عبور می کند، هرگز نخواهید ترسید.