حکایت دایههای دلسوزتر از مادر
اين است ماجرای دختران فراری و پسران معتاد و بچههای بیپدر و مادر...
تاریخ انتشار:
69 نفر این یادداشت را خواندهاند
6 نفر این یادداشت را دوست داشتهاند
- به بچهات میگويی: برو هر كاری دلت میخواهد بكن...
- از شوهرت قهر میكنی و تحويلش نمیگيری...
- با زنت حرف نمیزنی و میروی دنبال كارهايت...
مردم مهربان(!) ما هم تا میبينند بچهای از خانوادهاش قهر كرده، فوری سراغش میروند و محبت میكنند و بايت كارهای پيش پا افتاده دو برابر پول تو جيبی پدرش را بهش میدهند.
تا میبينند مردی زنش او تنها گذاشته و به فكرش نيست، همه محبتشان گل میكند و دورش را میگيرند و مهمانی و اين طرف و آن طرف میبرندش و كاری میكنند كه هوای برگشتن به سرش نزند.
تا میبينند زنی تنها مینالد از دست شوهرش كه حرف مرا نم.فهمد و فلان و ... همه میافتند به دلسوزی و اينكه ما دركت میكنيم و ما روشنفكريم و او سنتی فكر میكند.
و اين مردم آنقدر مهربانند كه هيچ وقت دلشان نمیآيد بزنند توی گوش آن بچه و بگويند برگرد خانه پدر و مادرت. و اين مردم آنقدر با محبتند كه هيچ وقت نمیگويند مردی كه زنش را رها كرده ما هم او را رها كنيم تا برگردد. و اين مردم انقدر با معرفتند كه دلشان نمیآيد آن زن تنها را تنها بگذارند و يا هلش بدهند طرف شوهرش.
- از شوهرت قهر میكنی و تحويلش نمیگيری...
- با زنت حرف نمیزنی و میروی دنبال كارهايت...
مردم مهربان(!) ما هم تا میبينند بچهای از خانوادهاش قهر كرده، فوری سراغش میروند و محبت میكنند و بايت كارهای پيش پا افتاده دو برابر پول تو جيبی پدرش را بهش میدهند.
تا میبينند مردی زنش او تنها گذاشته و به فكرش نيست، همه محبتشان گل میكند و دورش را میگيرند و مهمانی و اين طرف و آن طرف میبرندش و كاری میكنند كه هوای برگشتن به سرش نزند.
تا میبينند زنی تنها مینالد از دست شوهرش كه حرف مرا نم.فهمد و فلان و ... همه میافتند به دلسوزی و اينكه ما دركت میكنيم و ما روشنفكريم و او سنتی فكر میكند.
و اين مردم آنقدر مهربانند كه هيچ وقت دلشان نمیآيد بزنند توی گوش آن بچه و بگويند برگرد خانه پدر و مادرت. و اين مردم آنقدر با محبتند كه هيچ وقت نمیگويند مردی كه زنش را رها كرده ما هم او را رها كنيم تا برگردد. و اين مردم انقدر با معرفتند كه دلشان نمیآيد آن زن تنها را تنها بگذارند و يا هلش بدهند طرف شوهرش.